بی حوصله شدم
سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۳۲ ق.ظ
کاملا مشخصه حوصله ندارم
مامان : بهارجاااااااااان
چند دقیقه بعد
اینا رو میبری پهن کنی؟
مامان :میاد بالا و میفهمه حوصله ندارم حرفی نمیزنه و میره
من : سکوت سکوت سکوت
روی تخت دراز کشیدم حوصله ندارم
میاد و وسیله ها رو میذاره جلوی پله ها و میگه بیا دختر جان و میره
اشکای منم دونه دونه میان پایین
* برم اینارو پهن کنم
* رفتم پهن کنم عجب داغه هوا، ادم میسوزه از شدت داغی صورتو دستام به سوزش درمیان بی تفاوت به داغی هوا خیلی خیلی اروم کارامو میکنم و میام پایین
** بعدا نوشت: کمی بهترم ی دوش آدم سرحال میکنه
- ۹۲/۰۶/۱۹