از امروز
سلام
امروز صبح خیلی زود از خواب بیدار شدمو و عزممو جزم کردم و به فاطمه سادات تک زدم شارژ نداشتم زنگ بزنم زنگ زد کار داشتی گفتم بیا برویم اداره کار
گفت بیا خونمون
گفتم ادرس بده بیاد تا من اماده بشمو اینارو (لواشکا و آلوها رو جمع کنم)بیام خونت
خلاصه هیچی کارامو کردم و از خونه زدم بیرون
ی شارژ گرفتمکه زنگ زدم به اقایی
خواب بودش اونم باز معده درد داشت
منم رفتم بیمه
دفترچه بیمه چند وقتی اعتبارش تموم شده بود و دفعه آخری مجبور شدم آزاد برم دکتر که هزینه ها سر به فلک زده بودش
رفتم دفترچمو عوض کنم بسیار اذیت نمودن بنده رو برای تعویض
بعدشم رفتم خونه فاطمه سادات(عروس دایی بابام)سال پیش عروسیشونو گرفتن و نزدیک خونمون خونه اجاره کردن و الان ی خونه خریدن برای خودشون و چند ماهیی که خیلی کم همو میبینیم
بعد راهی فنی حرفه ای شدیمو برای ثبت نام کلاس خیاطی جهت گرفم مدرک که گفتن ثبت نام نداریمو تابستون باید میمومدین
چند تا کلاس معرفی کردن که من دوخت انواع چادر و مقنعه رو یاد بگیرم و یکی معرق با ساقه گندم
زنگ زدم آقایی
بازم جوابی نداد دلم شور میزد
همه راهو پیاده رفتیم خیلی جاها رفتیم دنبال کار اما هیچی نصیبمون نشد
بعدشم رفتیم کلینیک نزدیک خونه
و با یکی از دوستای مامان حرف میزدم
ی سفارشی داشت گفت برام درست کنین
منم گفتم دنبال کار هستم و خلاصه گفتش با دکتر (رئیس کلینیک)صحبت میکنم عجله نکن
امدم خونه ساعت 12 بودش
ی پست گذاشتم گر صیر کنی ز غوره حلوا سازی
رفتم پی ناهار درست کردن و ظرف شستن
ی ساعتی مشغول ظرف شستن و ناهار درست کردن بودم
بعدشم با اقایی حرف زدیم
تصمصیم گرفته شد فعلا برم خیاطی هلال احمر یا نزدیک خونمون
دیگه قرار بود شب بریم ی جایی
که من گفتم نمیام و خلاصه یکی همش زنگ میزد به تلفن خونه
نه شماره میفتاد نه هیچی
منم تنها مونده بودم و ی ترسی گرفته بود منو
چون تلفن همش زنگ میزد منم یکمی ترسیدم
بعد از 1.5 ساعت مامان و بابا امدن خونه
* خداروشکر
- ۹۲/۰۶/۱۷
دلم میخواد نازش کنم