آتش بس
سلام اندار احوالمان اینگونه است
این چند روز واقعا کاسه صبرمان دستمان بود تا وجود دو نفر از اعضای خونمون(داداش اولی و خانمش) تحمل کنیم
فک میکردم من خواهر شوهر و خواهر بدی شدم
اما حقیقت را زمانی فهمیدم که همه و همه در افسردگی بسر میبرند
و کاملا دیروز متوجه شدم که همه کاسه صبرشان سر آمده
اگر اتفاقی رو نمینویسم که زندگی رو سخت نگیرم و برای آینده خاطره بدی جا نذارم
اما بعضی وقتها کفرمان بالا زده و مجبور به نوشتن شدم
این چند روز بشدت بهم ریختم اساسی بهم ریختم
کارای خونه ی طرف و مهمون داری ی طرف و سرکاررفتن ی طرف و و و کارای این دونفر ی طرف دیگر
این چند روز بساط لواشک و آلو پوست کندن داشتیم
آلو میشستم و میچوشندم و صاف میکردمو و پهن میکردم
ی مرحله که برای لواشک بود و مرحله دیگر آلو پوست کردن بود
آلو پوست میکردمو پهن میکردم
خشک شده ها رو جمع کردمو گذاشتم فریزر
دیروز عصر بود که این دو داداش و زن داداش رفتن دیار خودشون
و همه ی نفس راحتی کشیدیم و بساط عروسی در خونمون جاری شد
فک نمیکردم برای دیگران اینقده سخت باشه اما کاملا دیروز متوجه شدم
که چرا داداش سومی تا ساعت 3 بعدازظهر ار اتاق بیرون نیومد و بعد از رفتنشون راحت دراز کشید جلوی تلویزیون
اما چقد بد بود کاش حداقل خوشحالی ما از وجودشون بود و نه از عدم وجودشون
خلاصه دیشب عازم بیرون شدیم حتی نرسیدم شام درست کنم و جاتون خالی کالباس خریدیدم
و گوجه و خیارشور و پیاز اماده کردم وخرد کرده ریختم داخل ظرف و نون باگت خریدیم
همه اماده در حیاط منتظر عزم بیرون رفتن بودن
دیگر رفتیم بیرون با خانواده عمو و عمه
شب خوبی بود اما پایانش چندان خوشایند نبود
تصویری از دختر و پسری جوان که قلیون میکشیدن بسیار ناراحت شدم
و موردی دیگر راه برگشت چند خانواده بودن امده بودن مسافرت یهو پریدن وسط خیابون و دعوا معرکه ای شد
خدا خیلی رحم کرد که ماشینمون دور بود و شد کنترل کنیم خدا بخیر کنه اون مسافرت که توش دعوا باشه
* الان بوی رب گوجه فرنگی فضای خونه رو پر کرده ی عطری داره دیوانه وار دوست دارم
*خدایا شکرت
- ۹۲/۰۶/۱۶