کمی از ما
بسم الله
سلااااااااااااام
ما امدیم
از دیار تخت و شیفت و هرچیزی که تصور میکردین
کارهای روزمره بی شمار شدن
امروز واقعا سرحال بودیم و بسیار دلمون شاد
بنا بر دلایلی و حرفای که آقایی زده بودن
چندروزی شکرآب شده بودیم کمی دلا و خلقهایمان تنگ بودش بر هم تیر و نشان میزدیم
ما هم حالمان بسیار بسیار نور افشان شده بود
دیشبمان هم نورعلی نور شده بود
زنگ زدن و بعد مدت ها نیمه شب و با هم رسوندیم
چقده خندیدیم
یعنی خدا شاهد میگیرم که قهقه داشتما اما بدلایلی سکوت خانه مجبور بودیم در خفا بخندیم
هرچی میگفت میگفتم اره
گفت اره دیگه بگو از خدامه
یهو زدم زیر آواز
گفتم من از خدامه بمونی کنارم من که بجز تو کسی رو ندارم
یهو گفت چی؟
گفتم من از خدامِــــــــــه بمونی کنارم من که بجز تو کسی ندارم
خلاصه قرار بود قط کنیم و گفت بدو بگیر بخواب
گفتم چشم
عروسکمونو بغلمون کردیم و رفتیم لالا
از ترس اینکه اس بده و ما جواب بدهیم و بفهمد بیداریم و سر به سرمان بگذارد
گوشی زیر بالش نهادیم و خودمان را بخواب زدیم
صبح بیدار شدیم
اِ اِ اِ
این چیه
دیدم عروسک خرسویی خوشگل خودمه در بغلمان آرامیده
دیگر بوس بوسش کردیم و زنگ زدیم بر آقاییمان که بیدارش کنیم
چون اساسی دیرمان شده بود
ساعت 9 اینا بود
دیدیم ردی میدهد و خلاصه بیخیال زنگ زدن شدیم و پاشدیم به کار وبارمان رسیدیم
ناگهان زنگ زدن شیفت داری بهار
گگفتم نهههههههههههههههه
گفتن چرااااااااااا
گفتم چشم خودمو میرسونم
بدو بدو ی ناهاری سرهم کردم و خودمم تافتون برداشتم و میوه برای مهمونا گذاشتم و خلاصه دفررار پیش بسوی بیمارستان
بماند آقایی فرستادم اداره پست بسته رو بگیره
بعدش زنگ زدم دیدم توی کارتن وسیله هاست
بعدشم کلا جواب نمیداد
گفتم سرش به خوردن گرمه حواسش نیست
دیدیم بله بعدا تماس گرفتیم دیدیم مشغول خوردن بودن(شوخی میکنم از بس ذوق کردم نمیدونم چی بنویسم)
- ۹۲/۰۶/۱۳
منو از گیجی دربیار لوطفا ...
شما زن و شوهرین یا قراره بشین ؟