خاطره (3)
پسرکی میاد میگه خانوم سلام خسته نباشید ببخشید
حالا تیکه تیکه میخواد مشخصات خانواده اش رو بده
ی افسانه
نه ی دختر کوچولو
دوتا زن و شوهر اینجا امدن
منم خندم گرفته میگم اره اتاق سه رفتن
نزدیک اتاق سه میره و در باز نمیکنه برمیگرده روی صندلی انتظار میشینه
منم ی زیر چشمی نیگاه میکنم و توی دلم تحسینش میکنم
با اون سن کم میفهمه وقتی نوشتیم روی درب قبل از خروج بیمار از اتاق وارد اتاق نشوید
خوشحالم که نوشته رو خونده و نیاز نیست این مطلب گوشزد کنم
و اینک صدا در اتاق
مادر و پدر و خواهرش امدن بیرون
مادرش برگشته میگه چطوری اینجا رو پیدا کردی
پسرک میگه تابلو ها رو میخوندم
*این پسرک سنی نداشت تقریبا 7-8 ساله بود
خاطره بعدی
چند وقت پیش تعداد مراجعین ما در هرشیفت 800 نفر میرسید
مراجعه کننده های داشتیم که از صبرشون کمال معرتون اشکار بود
بطور مثال میگفتیم انتظار شما ی ساعت میباشد
اما سه ساعت بروی صندلی انتظار نشسته
بعد میره دکتر و برمیگرده کلی تشکر میکنه
اینجا میمونی چی بگی و فقط میتونم بگم خدایا شکرت
مورد بعدی
خانمی میاد همراه مریضِ
برای نوشتن سونو گرافی
اورژانس میفرسته قبض بگیره بعدشم دکتر ویزیت نمیکنه و پاس میده سمت درمانکاه
دستهای لرزان مادرشور نشان از بالاا پایین کردنش و افت فشار و هزینه های گزافی که ازشون گرفتن
میگم برو قبض پس بده میگه پس ویزیت چی
میگم من میگم پس بده نیازی نداره
خوشحال میره و دعا میکنه وقبض 1500 تومنی برگشت میکه و برمیگرده پیشم
دفترچه رو بهش نوبت داده و راهی اتاقش میکنم
هنوزم داره دعا میکنه
(بعضی وقتها تاسف میخورم با کسانی همکارم که الکی از اربااب رجوع ویزیت میکنن و درخواست قبض میکنن)
از اتاق امده بیرون تشکر میکنه
میگم انشالله خوش قدم باشه
- ۹۲/۰۶/۰۲