عروسی قسمت اول
الان ی عدد بهار چاقالو نشسته و پف دار
حساسیت منو کشت دماغم کنده شد
از دیروز صبح بگم که از خواب بیدار شدم و تند تند شروع به جمع کردن اتاق و پارچه های اضافی رو جمع کردم تا بدونم میخوام چیکار کنم
بعد کارای خونه بود
لباس خودمم کلی کار داشت سنگدوزیش نصفه مونده بود
لباس مامانم و شلوار بابا مونده بود
بماند که ی ساعت فقط برای لباس مامان وقت گذاشتمو اخرش اون لباس نپوشید
شلوار بابا که مجبور شدم کوتاه کنم تا بقول معروف پاچه هاش زمین جارو نکنه
دیگر همش این کار و اون کار انجام میدادم
بعد ازظهر ی دوش گرفتمو موهامو جمع کردم
بماند که روسری آقایی بالاخره سرم کردم
اونقده تعریف کردن از روسریم
اولیش مامان بود توی خونه
که گفت چقد خوشگله
دیگر اعتماد به نفسم به اعتماد به سقف رسید
تاپ پوشیدیم مانتو شلوار کردیم و رووسری بر سرمان کردیم و ی شال (مال جهاز مامان بود برداشتیم ) اصلا ناخاواسته همه چی باهم ست شده بود
ماشالله هزار ماشالله
تو خوشگلی تک هستم
حتی حوصلم نکشید موهامو اتو بکشم دست تنهایی نمیتونستم اتو بکشم
کلا عصر رفتم ی دوش گرفتم و موهامو رها کردم رو شونه هام
یگر ساعتای بود اقایی گفت پاشو اماده شو
گفتم اماده بشم؟؟؟؟؟؟
گفت اره دیگه
خلاصه پاشدیم تابمونو پوشیدیم
موهامو شونه کردمو بستمشون
میخواستم جوراب شلواری بپوشم دیدم اصلا نمیشه پام کنم کوچیک شده بود
دیگر جوراب ساق بلند برداشتم
دامنمو و بُرس مو و گیره جادویی و ی شال بزرگ برداشتم و اماده شدم برای رفتن
یهو دیدم زن داداش اولی و داادش اولی رفتن
نمیدونستیم اونا فیلمبردارن
وقتی فهمیدیم که رفتیم عروسی دیدیم اونا توی تالار هستن
دیگر زن داداش اولی گفت برای منم جا بگیرین
ما تازه رسیده بودیم هیچ کس نیومده بود
یعد زن داادش دومی و عارف و فندق امده بودن
انقده فندق اذیشون کرده بود که زن داداش دومی نزدیک بود بشینه گریه کنه
رفتم لباسامو عوض کردم و فندق گرفتم ازش تا لباساشو عوض کنه
ماشالله لباس عارف کلی خوشگل شده بود و خیلی موهام قشنگ درست کرده بودن
البته به قشنگی مدل موها که درست میکنم نبودش
خلاصه بزم عروسی شروع شد
منم دیگر دیدم اونا بلد نیستن مجلس گرم کنن رفتم با دختر عمو کوچیکم بزمشونو گرم کردیم
اونم با اهنگ سنه جیران
دیگر ماچ ماچ کنون بودش
همش ماچم میکردن حالا انگار مجبورن خو شما که ارایش کردین رژ لبتون بر لپ های ما جا خوش کرده ها
چقد محبوب خانواده بودیمو خودمو ن نمیدونستیم
دیگر خبر داادن عروس داماد امدن ساعت 9.30 بودش رفتیم لباس پوشیدیم براشون دست زدیم امدن توی تالار
دیگر ی ساعتی بود اقایون قسمت خانم ها بودن که میخواستن شام بیارن ما هم خوشحال چون اون شیرینی و میوه که خوردم هضم شده بود
- ۹۲/۰۵/۳۱