سفرنامه کوتاه از ضامن اهو
علی الخصوص آقایی خودم
خو ی دقیقه چشاتونو ببندین ما کار داریم
ببندیدن دیگه
ای بابا حرف گوش کنین دیگه
آخرش از خیرش گذشتم
خو همینطور که گفته بودم شب قبل سفر
همه چی یهویی شد و عازم مشهد شدیم دوباره
اینقده ذووووووووووووووق کردم که خدامیدونه
در همه جایمان عروسی بود ماتحت و مافوقمان
دیگر ساعت 8 صبح عازم شدیم بر مشهد مقدس
دیار ضامن اهو
دیگر با ماشین داداش دومی رفتیم
اونا خرید داشتن ما هم رفتیم زیارتی کنیم و برگردیم
در ماشین نون پنیر خوردیم در حد ترکیدن
هیچی از زمان بدو ورود
پیاده شدیم و پیاده از این پاساژ و بازار به اون باساژ
شهرداری و 17 شهریور و جنت وفردوسی و ....
انگشتان پای من اوف شده(تاول زده)
خلاصه من و فندق و عارف با هم بودیم
فندق بغلم خوابیده بود و تا 1.5 ساعت در آغوش بنده بسر میبرد
بیدار شد دادمش به پدر گرامی تا بازی کند باهاش
ساعتای 1 اینا بود آقایی بنده تماس گرفتن
اینقده ذوق کرده بودم نمیدونم چطوری آمدم بیرون و به ی مانتو در تن مانکن گیر داده بودم و دکمه هایش را بالا پایین میکردم
کلی حرف زدیم و آقایی اصرار میکرد میخوای بخری بخر
منم میگفتم لازم ندارم خو
دیگر خلاصه کمی دلمون باز شد و یخمون باز شد
دیگر سر ذوق بودیم و کلی از شکلاتای که عارف در کیفمان گذاشته بود یکی یگی میخوردیم
تا ساعت 4.30 بعدازظهر تمام مشهد زیر پا گذاشتیم
ساعت 5 ی ناهار مشتی خوردیم در حد ترکیدن
من که نزدیک بود بترکم
انقده تند تند خوردم فندق گرفتم بهش غذا دادم
داداشم هی اصرا میکرد بگم برات بیارن سبر نشدی؟
گفتم نه بابا سیر سیر شدم پیاز نشدم که
دیگر نزدیک بود کل میز رو بخورم
تو راه ی بستنی خوردم اساسی
خریدامون شامل شد
مانتو برای زن داداش دومی و ی بلوز و دو جفت کفش
مامان ی جفت کفش وصندل
عارف ی بلوز خوشگل دوخترونه نااااااااااااز
برای منم که پدر گرامی دو جفت کفش کادو خریدن یکی راحتی و یکی مجلسی
ی جفت صندل مامان گرامی برام خریدن
من در خریدهاشون موجود نبودم توی ماشین برا خودم داشتم میوه میخوردم به عارف و فندق رسیدگی کردم
- ۹۲/۰۵/۲۹