بوی باران اید همی
دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ق.ظ
شب عید رسیدیم خونمون
جمعه ساعت 10.30 شب رسیدیم
امدم به آقایی خبر دادم
هنوزم همونجوری بود آتیش گرفتم
اعصاب نداشتم صورتم همونجور بی حس بود
میخواستم برم ی دوش بگیرم
اما حوصلم نکشید
صدای رعد و برق رسید
منو میگی و ی دنیا ترس ونگرانی
از صدای رعد و برق اصلا خوشم نمیاد اصلا
عاشق بارونم
اشکام میرفت اب دهنمو بزور قورت میدادم
دیگه دست من نبود
دیگه نمیتونستم حتی بشینم نمیدونستم چیکار کنم
خلاصه هرجوری بود و رفت و تموم شد
همه چی درست شد همه چی
اما اس های که آقایی میداد اصلا نمیتونستم بیداری بوده یا خواب
کلا همینجوری مونده بودم همش تند تند سوال میکردم و جواب میداد
خوشحال بودمو خوابیدم
صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و سرحال سرحال شدم
فقط از خدا میخواستم خودت درستش کن
اون روز خدا بهم حاجتمو داد و دوباره نذرمو دارم ادا میکنم
* خداروشکر بابت همه چیز
- ۹۲/۰۵/۲۱
تشکر از لطفت حالل دختر خوبه مشغول مصرف داروست