.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

بوی باران اید همی

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ق.ظ
شب عید رسیدیم خونمون 

جمعه ساعت 10.30 شب رسیدیم

امدم به آقایی خبر دادم

هنوزم همونجوری بود آتیش گرفتم

اعصاب نداشتم صورتم همونجور بی حس بود

میخواستم برم ی دوش بگیرم

اما حوصلم نکشید

صدای رعد و برق رسید

منو میگی و ی دنیا ترس ونگرانی

از صدای رعد و برق اصلا خوشم نمیاد اصلا

عاشق بارونم

اشکام میرفت اب دهنمو بزور قورت میدادم

دیگه دست من نبود

دیگه نمیتونستم حتی بشینم نمیدونستم چیکار کنم

خلاصه هرجوری بود و رفت و تموم شد

همه چی درست شد همه چی

اما اس های که آقایی میداد اصلا نمیتونستم بیداری بوده یا خواب

کلا همینجوری مونده بودم همش تند تند سوال میکردم و جواب میداد

خوشحال بودمو خوابیدم 

صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و سرحال سرحال شدم

فقط از خدا میخواستم خودت درستش کن

اون روز خدا بهم حاجتمو داد و دوباره نذرمو دارم ادا میکنم


* خداروشکر بابت همه چیز


  • ادم و حوا

نظرات (۶)

سلام اینجا یکی دو روز چیش بارون اومد کمی اما
تشکر از لطفت حالل دختر خوبه مشغول مصرف داروست
  • الهام (احساسات پنهان )
  • خوشبحالت یه سره داری حاجت روا میشی دعا یادت نره واسه من عزیز دلم بعد خدا امیدم به دعاهای شماست
    سلام . نه من از صدای باد خیلی میترسم.
    چقدر خوبه که حاجت روا شدید. خداروشکر
    :)
    خیلی حال میده نصفه شب و اس ام اس بازی و ...
    تهرانم بارون اومد،منم نصفه شب چنان از خواب پریدم که داشتم سکته میکردم.همه جا تاریک بود یهو همه اتاقم روشن شد،اخه دور تا دور اتاقم تراسه
    وحشتناک ترسیدما

    پاسخ:
    پاسخ: منم میترسم از رعد و برق اساسی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی