.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

سفرنامه(5) همراه عکس

شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۳۹ ق.ظ
رفتیم ابشار دیر شده بود 

جا نداشتیم بشینیم 

رفتیم داخل باغ

ی جایی کرایه کردیم

نشستیم و وسایل 500 متر فاصله راه باید میبردیم اونم پیاده

قرار شد با بابا برمو وبرگردم بعد همه با هم بریم ابشار

ما رفتیمو و تا برگشتیم هیچ کس منتظرمون نبود

جز فندق و مامان و مامان بزرگ

بقیه رفته بودن ابشار

کیف کوچیکو انداختم گردنمو و روسریمو دراوردم و مقنعه سرم کردم 

انتن نمیداد اس بدم

اما راه افتادیم با بابا

توی آب باید میرفتیم 

با دمپایی 

پیش بسوی ابشار

یخ کرده بودم ابهای ابشار یخ بود

اما میرفتیم

سنگ ها رو رد میکردیم

خوشگل بود 

هوا هم بشدت سرد سرد بود

نمیلرزیدم اما شدت سردی یاد هوای پاییز رو در دلم زنده کرده بود

خلاصه رفتیمو و رفتیم 

از پله های نردبان های اهنی بالا میرفتیم

ی ساعت بیشتر بود که مسیر ابشاز میرفتیم

که حالم بد شد

احساس میکردم کل کوههای اطراف روی شونه های من

ی حس ضعفی داشتم که خدا داند

قلبم درد میکرد

هنوز بابا میرفت 

که رسیدیم به نردبانی که شاید 100 تا پله داشت

تا بالا سرمو نیگاه کردم ی حالت بدی بهم دست داد

بابا شلوغی و ازدحام که دید گفت برگردیم

در دلم عروسی گرفته بودم چون روم نمیشد بگم برگردیم

من در تمام اون کسانی که امده بودن سنی نداشتم

با خودم گفتم زیارنگاه که نیست قسمت نشه

انشالله دفعه بعد میایم

مسیر برگشت همون مسیری و پله ها بودن

دیگر توان برگشت نداشتم

که بابا جلو میرفت و من اروم میرفتم و محکم چسبیده بودم به نردبان

دیگه حالم دست خودم نبود

محکم بابا منو گرفته بود

اون لحظه اصلا احساس اینکه اینجوری بشمو نداشتم

سریع هرجور شده خودمو رسوندم به مکان مستقر

مامان فندق نگه میداشت و مادربزرگم

همه رفته بودن و من و بابا از قافله عقب مانده بودیم

همان بهتر که با اونا نبودم

خلاصه تا عصر که میخواستیم برگردیم حالمان تعریفی نداشت

از ضعفی که داشتم میخواستم بخوابم 

اما نذاشتن

رنگ بر صورت نداشتم چای شیرین حالی ازم دوا نکرد


0104.jpg


0101.jpg


0105.jpg

0102.jpg


0103.jpg


0106.jpg

  • ادم و حوا

نظرات (۶)

وای اینا رو ببین چه خوشگله
راستی این نردبون ها خطرناک نیست
واقعا جای نازی بوده حیف جای آقایی خالی

پاسخ:
پاسخ:
خطرناککککککککککککک نگو که دیگه دلم توی حلقم امده بودش
خیلی خوشگل بودش و جای عالی بود و خیلی خنک
عجب جای باحالییییییییییییی
این دو تا خانوم چادری کین اینجا نشستن بهار؟؟

پاسخ:
پاسخ:
اره خیلی باحاله تازه یکی مثل شوهرت باشه هی ناز کنی که نمیتونم برم بالا خیلی باحالترم میشه
(آقایی اینو نخون دیگه خو نخند دروغم چیه خوب میشد دیگه اونجحا بودی)

والا نیلوفر جان نمیشناسم شما میشناسی به ما هم بگو
  • پلک شیشه ای
  • قربون دستت
    یاعلی
    مواظب خودت باش لدفن
  • پلک شیشه ای
  • سلام آبجی
    اوه اوه چه میکنی باخودت
    سفر خوش بوده انشاالله

    یاعلی
    واقعا حیف شد که نتونستی کامل بری عیب نداره فردا اگه بذاری میام میبینم
    عجب جای با حالیه :)))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی