من و تو خُدامون
سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ
امروز امدم سرمو رو پات بذارم
تو هم دست بکشی رو موهام و ناز کنی
دونه دونه اشکام از رو صورتم بریزه رو پاهات
شروع کنم به حرف زدن
به خیلی
چیزهای نگفته و نشنیده
ی خاطره های امروز و دیروز فرداهامون
من و تو خدامون
من از اون روزا بگم که دوریت برام سخت بود
از مریضی های بگم که تنها خوشی و سرحالیم وجود تو بود
تو از حرف زدن های من و منتظر نشستن هات میگی
من از دلتنگی و بغض های خوردم میگم
تو از عصبانیت و ناراحتی این دوری میگی
من از نمازهای نصف و نیمه و ذکرهای حاجت ها بگم
تو از آرامشی که منو داری
من از عشق تو بگم
تو از مهر من بگی
من از خدا بگم
تو از لطفش بگی
من از روزمرگی ها بگم
تو از خوشبختی و خوشحالی بگی
عزیزم حالا من و تو کنار هم هسیتیم هیچ کس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه
* خدایا هیچ بنده ای رو محتاح خلفت نکن
- ۹۲/۰۵/۰۸