احیاء 21 رمضان و شیفت من
بخاطر من حتی مامان نرفت زیارتگاه برای احیاء شب 21 ماه رمضان
منم با نوحه وبلاگ گریه کردمو از خدا خواستم تقدیرمونو رقم بزنه به بهترین نحو
دعای جوشن کبیر گذاشتمو باهاش اشک ریختم
سرم از صبح درد میکرد بدنم خسته ِ خسته بود
بقدری خسته بود که سرم سنگینی میکرد بعد از شیفت دیروزم که رسیدم خونه
از ضعف حالم بد بود
از ی روزه دار بدتر شده بودم
دستامو شستمو نشستم پای سفره
کمی سرحال شدمو قرار شد کمی دراز بکشم بعد بریم احیاء
ی ظرف خرما نذر داشتیمو بدیم که اونقده سردرد داشتم که نمیتونستم تکون بخورم
خلاصه وضو گرفتم و امدم پای سیستم نشستم
ا کمی دعا خوندم و جوشن کبیر خوندم کمی اروم شده بودم
اما نمیدونم چی شد که کلا حالم بدتر شد و دیگه هق هقم درامده بود
مامان از پایین همش صدا میزد بیا پایین
میگفتم بعد میام
تا ساعت 1 شب بزور خودمو نگه داشتم
شالمو دور سرم محکم بستم سرم خیلی سنگین شده بود اونقده سنگین بود که داشت منفجر میشدجوشن کبیر خوندم کمی اروم شده بودم
اما نمیدونم چی شد که کلا حالم بدتر شد و دیگه هق هقم درامده بود
مامان از پایین همش صدا میزد بیا پایین
میگفتم بعد میام
تا ساعت 1 شب بزور خودمو نگه داشتم
شالمو دور سرم محکم بستم سرم خیلی سنگین شده بود اونقده سنگین بود که داشت منفجر میشد
خوابیدم تا سحر
خیلی اروم خوابیدم
فقط ی دو دقیقه خوابم برد و از خواب پریدم
ی اس دادم اقایی و با اروم شدم
باز خوابیدم
خلاصه سحر مامان صدام زد
و ی غذا مفصل خوردم
دوباره خوابیدم
البته روی مبل تا مامان منو برای صبح بیدار کنه
یکمی رو مبل خوابیدم دیدم یخ زدم
امدم ی دوری زدم دیدم مامان تو اشپزخونه اس
دوباره برگشتمو رو زمین
دراز کشیدمو چادر کشیدم روم
مامان امد گفت برم برات ی چیزی بیارم گفتم نه دیگه الان باید برم
اما گوشی زنگ خورد
ساعت خاموش کردمو باز خوابیدم
وقتی بیدار شدم دیدم خواب افتادم
امدم بیرون از سرویس مونده بودم
یکم پیاده رفتم تا ی تاکسی پیدا شد
سوار تاکسی شدم و گفتم میرم بیمارستان
وقتی رسیدم بیمارستان
دیدم من تنها خواب نموندم
دوتا ازهمکارام خواب مونده بودن همونجور کر کر و هرهر میخندیدن
ییهو گفتم خوبه ما تو صبح احیاء نداشتییم
خلاصه ی شیفت خابالویی داشتیم که خدا میدونه
دوتا دکترامون که چرت میزدن
مریضا که دیگه نگو
- ۹۲/۰۵/۰۸
منم خیلی دیروز حالم بد بود
تو رو خدا برام دعا کن