و اخر داستان من
اذان گفتن و پیش بسوی عشق بازی با خدا
قرارمون با کاروان این بود چون نمازمون شکسته اس
بعد از نماز عشاء
بدو بریم پارکینگ چهار
ما هم نمازمونو خوندیم
یکی از خاچ خانوم های که از ساعت 4 باهاشون بودم رفت اب خنک اورد
با اون که روزه نبودم اما دلم حال امد
میگن اب نطلبیده مرادِ
من خیلی خیلی معتقدم به این حرف
اون روز من به خیلی چیزها رسیدم
اینکه توی وبلاگ صبر همیشه معجزه میکنه اسمم درامده بود و من
دعا خوندن برام
اینکه سفری رو رفتم که همه چیزش یهویی بود
اینکه افطار توی حرم با شیرعسل و کیک دوتا خرما
(که آرزوم شده بود حتی اگه شده یدونه خرما بهم بدن)
بهش رسیدم و خیلی چیزای دیگه و دیگه
بعدشم که رفتیم پیش بسوی این آدرس
هیئت شاهزاده علی اکبر واقع در پنچراه میدان هفده شهریور روبروی پارک شهید فهمیده
و درکمال ناباوری خوردن و نخوردن افطار
دوست عزیزی رو که قبلا به شهرم سفر کرده بود و نذرشو گرفته بود ملاقات کردم
اونم با چه دردسرایی
واقعا ازش ممنونم که روز خاطره انگیزی درست کرد
و اونجوری خودشو بهم رسونده بود خودشو
و اینکه اخر هفته میخواد بیاد شهرمون خیلی خیلی خوشحال شدم
اون همه از من تعریف کرده بود که وقتی چهره خودشو دیدم تصورم زده بود به خال
و در کمال ناباورتری ی هدیه دادن ایشون
که عکسشو شاید بعدها بذارم
اما همونجا تصمیم گرفتم بذارم برای جهاز و خونه خودمون ایشالله
* خوشحالی منو آقایی در جریان بود چون بعد از دیدار بیست دقیقه ای با این دوست عزیز زنگ زدم آقایی ایشونم اونطرف از ذوق من دوق کرده بودن
توی راه برگشت دعای عهد و کلی پذیرایی و این حرفا بود
خیلی چیزا توی این سفر از خدا خواستم که قربون صفای مهربونیش برم یکی یکی دارن حاجت روا میشن
بعدشم که راهی شهر خودمون شدم و ساعت 12.6 رسیدیم خونه
عکسا کیفیت خوبی ندارن چون همش در حال یواشکی عکس گرفتن بودم
- ۹۲/۰۵/۰۷