.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

التماس دعا مارو فراموش نکنین

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۱۳ ق.ظ
سوار اتوبوس شدم 

اشکایم میریخت همینجور 

مثل گنجشکی که در دام و قفسی گرفتار شدن و دل دل میزنن

مثل ماهی که از تنگ آب بیرون افتاده و به بالا پایین میپره تا خودشو به آب برسونه

از همون اول راه مفاتیح درآوردم و شروع کردم به خوندن 

دعای ابوحمزه ثمالی

اشکام میرفت دست خودم نبودش

همینجور که میدونستم ابوحمزه خیلی زیاد بودش و نمیشد تمومش کنم

جای خوبی نداشتم چون اخر اتوبوس بودم و مجبور بودم صداهای مزاحم تحمل کنم 

که خانمی امد و خواست جاشو باهام عوض کنه

منم با کمال میل عوض کردم اما فک نمیکردم جای که میخوام بشینم اینقد باصفا و خوب بوده

قربون مصلحتت برم خدا

که گفتم چقد خوب میشد مداحی میکردن که راه طولانی نزدیک بشه

چند دقیقه ای از فکرم نگذشته بود که دیدم بله با خودشون مداح اوردن

شروع کرد به صحبت های و راهنماهای کاروان

آدرس محلی که میخواستن افطار ببرن و ساعت حرکت اتوبوس گفتش

شماره تلفن داد که اگر احیانا گم کردیم و بتونیم خودمونو بهشون برسونیم

منم تو گوشی شمارشو زدم ادرسشو زدم تو گوشی ذخیره کردم

که گفتن میخوایم دعای توسل بخونیم

اولش با مداحی و نوحه خوانی شورع کرد

اشکام میرفت دست خودم نیود 

تو حس حال دیگه ای بودم

این داستان ادامه داره......

  • ادم و حوا

نظرات (۱)

زیارت چطور بود بهار خانمی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی