همایش عمره (پیوست قسمت دوم)
پیر جوون کوچیک و بزرگ
سالخورده و میان سال
همه و همه
کنار هم نشسته بودن
دلم داشت نظاره میکرد
چشمم به خانه کعبه افتاد
اشکام سرازیر شد
حال وهوام گونه ای دیگه بود انگار مسافری شده بودم توی اون جمع
هوای خدا موج میزد
اشتیاق اون کسانی که تا هفته بعدش میخواستن زائر خانه خدا بشن
شوقشون توی چشماشون موج میزد
تنها کسی بودم که زائر نبودم تنها کسی بودم که بدون دعوت آمده بودم
تنها کسی بودم که اونجا احساس غریبی میکردم
با قرائت قران همهمه ها خوابید و ی محیطی اروم گرفته و بی جون شده بود
الانم که دارم دوباره حرفای که قبل توی پست نوشته بودم اشکامو سرازیر کرد
چقد نوشته بودم اما الان از اثارش چیزی نمونده
قران قرائت شد و بعد همگی باهم سرود جمهوری خوندیم و به احترامش بلند شدیم
بعد ی سخنرانی 20 دقیقه ای
متاسفانه اونجا هیچ عکسی نگرفتم فک نمیکردم ی روز این حرفا رو بخوام بنویسم
اما الان تجسمش برای من خیلی راحته
خیل خیلی راحت
چون خوی من تو اونجا رشد کرد و بوی خدایی گرفت
من با لبیک گفتن لبیک گفتمو با سنگ زدن بر شیطان سنگ زدم
این عکسها همشون از سایت گرفته شده متاسفانه عکسای سال 90 ندارم که بذارم
اولین همایشی که در شهرمون در ورزشگاه بزرگ برگزار شد
منم بعنوان ی مهمان ناخوانده در این جمع شرکت کردم
برای کسانی که سعادتشونو داشتن رو رفتن خوشا بسعادتشون
برای کسانی که قراره امسال برن خوشا بسعادتشون
و برای کسانی که نرفتن انشالله با هم زائر خانه اش شویم البته با پای دل نه با پای جسم
- ۹۲/۰۵/۰۳