اولین همایش زائر عمره (قسمت اول)
اون زمان در دفتر بیمه و همون شرکت تعاونی شاغل بودم و دانشجو
در دفتر کارمون نشسته بودمو و کارامو مرتب میکردم
4 ماه بود که مشغول شده بودمو همه کارارو خودم انجام میدادم
اونجا ی شرکت بودیم و کلی همکار کنار هم کار میکردیم
از کارم راضی بودم با تموم سختی های که داشت
صاحبکار من فردی بود لیسانس الکترونیک دانشگاه فردوسی مشهد
نماینده بیمه بودو مدیر کاروان و خیلی کارای دیگه رو انجام میداد
منم دست کمی از مهندس نداشتم و همه نوع کار انجام میدادم
اون چند روز همش حرف رفتن به مکه رو میزد
منم اونقد اعتماد بنفس داشتمو هنوزم دارم
که گفتم شما خیالتون راحت باشه من حواسم به همه کارا هست
مهندس میرفت و خیلی کم توی شرکت میومد
من بودم و همه کارای خودمو و کارای مهندس و واریز پول و برداشت و خیلی کارا از بیمه ومجوز گرفته تا تمام کارای شرکت
من مسئول دفتر در شرکت بودم و مسئول صدور در بیمه
کار کمی نبود اما خیلی زود راه افتاده بودم
اردیبهشت ماه اولین ماهی بود که برای من بیمه تامین اجتماعی رد میشد
کارای بیمه و آزمایش این حرفا رو خودم انجام دادم
مهندس مشغول سفر مکه خودش بود
اوج شلوغی کارا و اوج حجم درسای من
ی روز نشسته بودم توی شرکت و حسابای دفتر و میبستم که مهندس تماس گرفت
و گفت میتونی بیای این ادرس و چندتا دفترچه قسط به من برسونی؟
منم گفتم اما کارای دفتر چی؟
گفت اشکال نداره الان ساعت 10 هستش
اینجا همایش قراره رونمایی بشه دوست داشتی بیا دفترچه ها رو بده و برگرد خونه و نیازی نیست برگردی شرکت
گفتم باشه من الان راه میفتم
برای اولین بار بود میرفتم همایش زائرین عمره
دلم لرزیده بود
توی راه با خودم خیلی کلنجار رفتم که چیز خاصی نیستش ایشالله نصیب همه میشه و خیلی چیزای دیگه
توی اتوبوس چند خانوم نشسته بودن و داشتن از کلاسای و واکسن برای مکه حرف میزدن
منم برگشتم و به حرفاشون گوش میدادم
به انجام عمل های و وظیفه های توی مکه
غرق حرفاشون شده بودم و حس میکردم چی میگن
رسیدم و در ایستگاه پیاده شدم و تماس گرفتم مهندس رسیدم
گفت بیا داخل از درب غربی
رفتم داخل جلوی در واستاده بود
گفت خوش امدی بیا ببین شاید تجربه بشه از هم خدافظی کردیم و میخواستم ی ساعت بشینم بعد برم خونه
و از پله ها رفتم بالا و سمت خانم ها نشستم
چشمم به خانه کعبه نمادین که افتاد اشکام میرفت
دونه دونه راهی صورتم شدن
این داستان ادامه داره
* یکم بارونی شده دلم نمیتونم ادامه رو بنویسم انشالله پست بعدی ادامه رو مینویسم
- ۹۲/۰۵/۰۲