.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

همه چی تغییر کرد از من تا من

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۵ ب.ظ
سلام 

دستم به نوشتن نمیره

شاید چیزی ناراحتم کرده باشه

دنیا دنیای مجازی 

دنیا دنیای واقعی

دنیا دنیای من

دنیا دنیای تو

دنیا دنیای ما

این روزا خوب کارارو کنسل کردم و خونه استراحت کردم

خداروشکر صبرم کمی بیشتر شده

دلم نماز جماعت میخواد دلم روزه های همراه با تشنگی و گشنگی میخواد

دلم ربنا های موقع افطار میخواد

امسال قسمت نشد روزه بگیرم

اما انشالله اگه عمری باشه میخوام سه روز بگیرم

19ماه رمضان

21ماه رمضان

23ماه رمضان

تا اون روز میخوام به خودم خوب برسم

ختم شروع کردم

البته میتونستم دوروزه ختم صلوات تموم کنم

اما میخوام با خلوص نیت باشه

میخوام رویایی باشه

میخوام وقتی میگم اللهم صل الله محمد وآل محمد من باشمو و خدا و ی دنیا حرف

دوسال پیش تمام ماه رمضون در گرما مشغول کار بودمو نزدیک افطار میومدم خونه 

و اما امسال بازنشست شدم از روزه گرفتن

اینم ی تجربه اس اینم ی حرفای داره یادم میده (صبر و بردباری توی سختی هارو یادم داد)

دیشب ی حرفای زده شده بود 

از مسافرت 

منم گفتم مشهد

از حرم و زیارت 

دلم خیلی وقته گیره

دلم خیلی وقته عاشق زیارتش شدم

دلم میخواد اولین جای باشه که دوتایی میریم

همش ی شب میخوام فقط و فقط ی شب

اونم فقط حرم 

میدونم همین روزا قسمتمون میشه

بین حرفامون اشکام میرفت 

اصلا اسمش که میاد میرم و برمیگردم

اشکام زودتر قدم رنجه میکنن

اشکام زودتر پیشوار میرن

اخرین باری که امدم از دور سلامت دادم یادته؟

کلاس بیمه داشتیم از طرف شرکت بیمه دعوت شده بودیم

من و مامان و بابا رفتیم

اما چون کلاس بود توی هتل آبان

خیلی زود رسیده بودم خیلی زود

رفتمو قسمت سالن انتظار نشسته بودم و تنها بودم زودتر از همه رسیده بودم

مامان و بابا توی ماشین منتظر تموم شدن کلاسم بودن

بنده های خدا ناهار نخوردن باخودشون گفتن الان برمیگرده 

اما من از 8 صبح تا 5 بعدازظهر در هتل آبان بودم 

فقط دوتا تایم استراحت داشتم و ی نیم ساعت موقع ناهار بود

خیلی پذیرایی جالبی بود 

هنوز جزوه اونروزو دارم

چه روزایی بود و تموم شد

چه سختیا کشیدم و چه راحت کنارم گذاشتن

خیلی کار خوبی داشتم اما قسمت نبود وصلاحم نبود که بیشتر بمونم

و با ی تصادف همه چیز عوض شد

شدم خانوم خونه و دختر خونه

شدم ی مجروح خوشگل

عیادت های مکرر 

بی حوصلگی من

 وداداگاه های پیاپی

و اینک بعد از 6 ماه شدم دختری در خانواده

که تا 6 ماه پیش ساعتی در خونه نبود

یا اگر درخانه بود همش مشغول کار بود

اما حالا شدم ی وبلاگ نویس موفق 

ی خاطره نویس موفق

که خیلی تجربه ها در اون 2.5 سال یاد گرفتم

نامه های اداری 

کارهای اداری

عزت و احترامی که بین کارکنان بانک داشتم و دارم

و خیلی موقعیت های که با حضورم موفقتر شدم

  • ادم و حوا

نظرات (۱)

التماس دعا بهارخانومی...
موفق باشی...و دست پر انشالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی