زندگی دوباره من
امدم ازت تشکر کنم خدا
برای زندگی دوباره که بهم دادی
اون شب چی شد که اونجوری شدم
هنوزم نمیدونم خواب بود یا بیداری
هنوزم منگ اون شبم
هنوزم گیج همون شبم
من که خواب بودم چرا یهو اونجوری شد
اما حالا هستم
ی مرگ تدریجی بود مثل رویا شیرین
خدا عاشق اون سجده شدم توی اوج ناپاکی
توی اوج جون دادن
توی اون لحظه که حلالیت نگرفته داشتم میرفتم
وسط حیات سجده کردم بدون هیچ مانعی
سرمو گذاشتم رو موزاییک های حیاط
خدا تو چقد خوبی تو چقد بخشنده ای
خدا من گناهکار و دوباره زنده نگه داشتی که جبران کنم
خدا کمکمون کن
همه این اتفاقای که روزانه برامون میفته تجربه میشه
توکلمون فقط تویی
اذان صبح شده بود که داشتم میگفتم یا قاضی الحاجات
سجده کردمتوی عالم خودم همرو یاد کردم
دیگه کدورت و ناراحتی توی وجودم نبود
خدا میدونی چیه
ی لحظه فک کردم دنیا مال منه چون همشو داشتم میذاشتم میرفتم
ی لحظه گفتم خدا یعنی زندگی من کوتاه بود؟
خیلی فکرا کردما
اما دست نوازش یکی رو سرم بود یکی نوازش کرد بدن خیسمو
میگفت فداسرت بیا تو
با همون لباسای که توی حیاط غلت زدم منو بغلم کرد
میگفت چی شدی
کجات درد میکنه
اما من جایی درد نمیکرد بدون درد بودم
فقط داشتم میرفتم
وقتی صبح بیدار شدم دیدم دوتا چشم نگران بالا سرمه
مادر یعنی بی تاب تر از خودت
مادر یعنی عشق مادری
مادر یعنی سحری نخوردن و نشستن کنار دخترش
مادر یعنی از خودگذشتن
مادر ممنون و معذرت میخوام که اونجوری شد
اما دست من نبود
خدا دوباره متولد شدم
ی برنامه های دارم
بهم لطف کن تا موفق بشم میخوام اونی بشم که تو میخوای
*خدایا شکرت
- ۹۲/۰۴/۲۱