من و ناهار و بیمارستان
شیفتم از 1.30 ظهر تا 12 شب بود
خلاصه جونم براتون بگه که هیچی ناهار نداشتیم منم که دیر بیدار شده بودمو فکری بحال من بیچاره نکردن
مامان و بابامون بیرون بودن وقتی امدن خونه نامید تر شدیم برای ناهار چون بقدری سبزی گرفته بودن خودشون مشغول میشدن
رفتیم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکینم
اول چایی اماده کردیم که حداقل ی چیزی گلویمان رو تر کنه
بعد هرچی فک کردیم دیدیم یا باید ماکارونی درست کنیم یا اینکه با برنج های ساده یخچال ی استامبولی درست کنیم
هیچی رفتیم ماکارونی برداریم دیدیم ماکارونی نداریم ای وای
همش نصف بسته موجوده
خلاصه گفتیم این کم میشه برای سه نفر(چون من که میرفتم بیمارستان و مامان و بابا حلیم دعوت بودن میماندن سه تگفندار برادرهایم را میگویم نخندین خو)
با خودم گفتم گناه دارن بدبخت و بیچاره ها
هیچی برنجا رو از یخچال کشیدم بیرون
گرفتم سیب زمینی خرد کردمو و شستم و ماهیتابه گذاشتم روغن داغ شود خلاصه امدم سیب زمنی ها رو ریختم توی ماهیتابه
کل ماهیتابه اتیش گرفت
عاقا بدو خودمو امدم برسونم تا گاز اصلی اشپزخونه رو ببندم
پدرگرامی که پشت سرم بود بنده خدا دستپاچه تر از من،
خلاصه تا هود بالای سرم اتیش بود
قلبم داشت از جا کنده میشد
نزدیک بود که درجا سکته کنم
خدا خیلی خیلی بهم رحم کرد
تا موقع اب ماکارونی گذاشتم تا ماکارونی ها بریزم بپزن
خلاصه ماکارونی دم کردم
برنج ها رو هم لا بلا سیب زمینی ریختمو دم کردم
اینگونه دو مدل ناهار براشون گذاشتم و اماده شدم
رفتم وضو بگیرم که دیدم ای داد بیداد
هیجی دیگر لب و لوچه اویزون شدم
دیرم شده بود اساسی
بدو بدو رفتم سر کوچه
عاقا این زیارتگاه دیدم دلمان کباب شد اخر قسمت نمیشود بروم
خلاصه اینکه پیش بسوی بیمارستان
عاقا این بیمارستان شلووووووووووووووووووغ
یا دنبال دکتر پیدا کردن بودم یا دنبال مریضا
دیوانم کردن خدا شاهده
از بس سر و کله زدم با این مریضا
بسی عقلشون مشکل داشت
اخر یکی نیست بهشون بگه چرا مردم ازاری میکنین خوووووووووو
من میگم ی پزشک داریم
میگه چرا نپرسیدی برای کدوم دکتر میخوام؟
میگم خانوم محترم حرفمو گوش کنین
ببنین ما امروز تک پزشک هستیم یعنی یدونه پزشک داریم پس فقط میتونم برای همین پزشک پذیرش کنم
باز دوباره میگه چرا نپرسیدی
اون شکلک هست از گوشاش میخواد دود بلند بشه اونجوری بودم
اما باز مثل اون شکلک با تمام خونسردی جوابشو میدادم
هی خدا
کتاب دعا ی طرفم باز بود ی طرفمم تسبیح
دیگر کلی دعا و ذکر گفتن
یعنی تا ساعت 12 شب من بطور تمام معنا دیوانه شدم از دستشون
اخه ی سوالا میکنن ادم خندش میگیره بوخودا
مریض امده میگه بچم لاستیک ماشین اسباب بازی خورده
میگم خانوم اگه این بچه خورده باشه اینجوری نمیخنده که
میگه نه این خورده
میگم خانوم اون لاستیک ماشین به این بزرگی چطوری میخواد از گلوش بره پایین
میگه نه من توی خونه لاستیک ماشینشو پیدا نکردم
خلاصه اینقد دستشو توی حلق بچه کرده بود تمام دهن بچه زخم شده بود
من ی شکلات جلو مانیتور داشتم دادم به بچه
اونم میخندید
گفتم ببین خانوم اگه بچت چیزی خورده باشه این شکلات نمیخوره
اخرش خانومه خر خودشو سوار بود
خیلی توی دلم برای اون بچه ناراحت شدم
واقعا موندم چرا بعضیا مادر میشن
اخه اون بچه هیچی نخورده بود
تازه دکتر عکس نوشته و رفتن گرفتن هیچی نبود
ولی اونقد انگشتشو فرو کرده بود توی دهن بچه تموم دهن بچه داغون شده بود
* خدایا شکرت
- ۹۲/۰۴/۱۸
جریان آشتی سوزی باشه برای پادزهر چشم که چشم نخوری مشکلی نیست فدای سرت نازنینم
آقایی ببین خانمی چه کدبانو هست سه سوته دو نوع غذا درست میکنه
ای بابا اون بچه بیچاره چی کشیده از دست مامانش ش