بهترین روزِ
بلی دیدم هرچی شیفت عصر بوده برای من گذاشتن
یعنی از خواب بیدار میشم کارام تموم نشده باید برم شیفت
تا برگردم و ی چیزی بخورمو کارام بکنم باید بخوابم
خو دیگه به شادی اون شبم ادامه دادم گفتم فعلا کاری نمیشه کرد برم بیمارستان درستش میکنم
روز تولد عزیزم کلی برنامه ریخته بودم رسیدم بیمارستان
رفتم نماز خونه نمازمو خوندم یکم ذکر گفتم و پیش بسوی شیفتم
وای مامان بیمارستانمو دیدم بچه از دیدنم خوشحال شدن
فقط گذاشتم مامان بیمارستان منو بوس کنه بقیه رو هم فقط دست دادم
برنامه شیفتامو نیگاه کردم
چشمام شش تا شد
عصروووووووووووووشب یعنی یکشنبه تا 12 شب مهمون بیمارستان عزیزم
هیچی دیگه هموجو برنامه ام بهم ریخته بود
زنگ زدم به اقایی و گفتم من تا 12 شیفتم
اما اونقد بخاطر تولدش خوشحال بودیم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده
گفتیمو خندیدیم
دفتر پرستاری زنگ زده اسم همکارا میپرسید که به اشتباه برنامه روز بعد میخوندم
بعد خودم به کار خندم گرفته بود
چقد به حواس پرتی خودم خندک گرفته بود
اونقده اعصابم داغون بود برای شیفتم که همش اشتباه اطلاع میدادم
خلاصه گفتم روزمونو خراب نکنم رفتم صورتمو شستم و دوباره نشستم سر شیفت
امسال قرار کرده بود روز تولدم من که برای خودش کیک بخره و تولد بگیره
هیچی دیگه خلاصه شیفت داشتم سر میکردم
گوشیم شارژ داشت تموم میشد زنگ زدم مامان گفتم سرویس ساعت 7 میاد دنبال بچه ها بی زحمت شارژر گوشی بفرست برام گوشیم خاموش شده
خلاصه شارژ ساعت 7.30 رفتم گرفتم از راننده سرویس
بنده خدا داشته میاورده داخل بخش
خیلی تشکر کردم ازش (واقعا ها من بدون گوشی نمیتونم صبر کنم حتما باید فضولی بکنم )بعدشم ی راه ارتباطی باید بین منو اقایی باشه دیگه بدون گوشی نمیشه که.
خلاصه بقدری مچ دستام درد میکرد کوفته کوفته شده بود
اما اس های رد و بدل شده بین ما خنده و خستکی رو از تنم میبرد
اس داده این بهترین تولدم بود در کنار تو(اووووووووووه من الان عروسی دارم اهنگ بزارین مجلس گرم کنم)
اس امد که با اجازت دارم کیک میبرم با مامان و مادربزرگ و داداش کوچیکه(عاقا من اینجا سانسور شدما شک نکنین اینجا من بدنیا نیومدم نخندین دیگه)ههههههههههه بهارخانمی براهه
منو میگی چنان نیشم باز شد که همکارم از اونور منو صدا میزده منم کلا حواسم به گوشی اس اقایی بود
خلاصه اون بنده خدا صدا میزده منم اصلا صداشو نمیشنیدم
یهو دیدم ی چیزی دستشو گذاشت رو شونم
نیگاه کردم
همکارم میگه کجایی حواست نیستا گفتم حواسم نیست دیگه
خلاصه دیدم اقایی زنگ میزنه
یه عالمه حرف زدیم
منم که ذوق کرده بودم انگار تولد خودمه
براش اس میفرستادم
(تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
بیا شمعا رو فوت کن که صدسال زنده باشی
تولدت مبارک عزیزم صد سال به این سالها)
ایشالله سال دیگه با هم جشن میگیرم
ازش پرسیدم عکس گرفتی که گفت اره گرفته اگه عکس داستم برسه سانسور تونستم بکنم عکس میزارم
خلاصه بهترین تولدش بود چون من بودم(اقایی نخند لطفن دروغم چیه خو چون منو داری بهترین تولدت شد) نیش بهارخانمی تا بنا گوش بازه الان.
هیچی دیگه
* ی خوبی یکشنبه داشت که شب مامان و بابا عروسی دعوت بودن منم که تنها میموندم خدا مصلحت در این دیده که خونه تنها نمونم و ی شیفت 11 ساعته رو سر کنم
* خدایا ممنونم بخاطر لطفی که در حقمون میکنی
- ۹۲/۰۴/۱۷
آقایی تولدت مبارک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک ک