.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

ی شبِ شاد

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ق.ظ
سلااااااااااااااااام

دیروز عصر ساعت 5 رفتیم قرعه کشی ماهانمون

توی این جلسه قران میخونن 

کلی خوش گذشت جاتون خالی

اینروزا بیشتر بخودم میرسم بیشتر حواسم به خودمه

بعدشم دختر عمو قل اول ما رو رسوند خونه

چون گلاب میخواست عرق بهارنارنج و بیدمشک

خلاصه امدیم توی شیشه بریزیم براش

کلا اشپزخونه رو گلاب برداشته بود بوی بید مشک و بهارنارنج دیوانه وار کرده بود

امشب داداش دومی و زن داداش دومی و فندق و عارف مهمونمون بودن

خلاصه با عارف خوشگل عمه رفتیم زیارت و نماز 

براش میوه و ی ساندویچ کوچولو برداشتم که گشنه اش نشه

چادر سرش کردمو و جانماز انداختیم کنار همون ستون همیشگی نماز خوندیم وامدیم خونه

ی چایی درست کردیمو بگو مگوی من و زن داداش و مامان

روی بار خواب (تراس) نشسته بودیم

داداش دومی امد

موزاییک چیدیدم و ذغال ریختیم و چند تیکه زغال داغ کردیم و اتیش بازی براه بود

عارف گوشی زن داداش اورد و اهنگ گذاشت 

منم همراهیش کردمو شروع به دست زدن

عارف میرقصید فندق بیدار کردیم با سر و صدامون

برای تشویق داداش دومی میگفتیم تندتر و تندترش کن تند تندترش کن

قهقه همه براه بووووود

داداش جوجه ها رو توی سیخ کشید و توی سینی اماده کرد

برای امتحان ی سیخ گذاشت همهمه شده بود توی حیاط

صدای همه میومد حتی اون فسقلی فندق که میگم ابووو ابوووووو

خونمون پر ا شادی و خنده شده بووووود

منم که اون وسط حکم نخودی رو داشتم

سفره روی بارخواب انداختیم و همه وسیله ها رو اوردیم

چند تا گوجه شستمو از وسط دو تیکه کردیمو دادم به داداش دومی

داادش اماده میکرد و میگفت شما بخورین

برنج توی ظرفا کشیدیمو این فندق دهنشو مزه میکرد اخه اون فسقلی چی میفهمه از غذا

خلاصه یکم خوردمو بچه رو گرفتم تا زن داداش دومی غذاشو بخوره

یکمی غذاشو خورد بچه رو گرفت نشستم بشقاب دوم خوردم

اشتهام به کل باز شده بووووود

قهقه هممون براه بود

مامان میگفت بخورین بهار ببینین نخندین عقب میوفتین ها

خلااااصه ازبس اونا خندیدن منم میخوردم این فندق چشم از رو من برنمیداشت

گرفتمش توی بغلم شروع کردم به غذا خوردن

خنده براه بود نمیتونستن غذا بخورن اما من هم میخوردم هم میخندیدم

بشقاب من هی پر میشد هی خالی میشد

اعتراف میکنم ی بار دهنم سوخت بخاطر این داداش دومی جوجه داغ گذاشت تو بشقابم منم نفهمیدم اون تازه تا توی دهنم کردم میپریدم بالا پایین

خلاصه سوژه شده بودیم براشون

سفره جمع شد و ظرفا رو رفتیم شستیم یکم مرتب کردیم

خمیازه ها پشت سر هم میومد

مخصوصا که فندق نمیتونستن بخوابونن صدای منو میشنید میخواست بیاد بغل من

خلاصه بچه داریم خوب شده ها

بعدشم امدیم پای نت نشستیم 

از ترس اینکه اینترنتم قط بشه از شب قبل ی پست اماده کردم برای ساعت 12 شب که خودکار بیاد اما خداروشکر قط نشد اینترنتم باید فکر تمدیدش باشم

دیشب خوابم نمیبرد این بچه همسایمون 1.5 سالشه

نمیدونم چرا شبا نمیخوابه صداش عین صدای پیشی گربه هاس

والا اگه دروغ بگممممم

مامانشم میگیره میخوابه انگار نه انگار

این بچه اش تا صبح گریه میکنه 

دیگه فک کنم 3.30 اینا خوابیدم 

جاتون خالی 

  • ادم و حوا

نظرات (۴)

همیشه دور هم شاد و خندون باشین ..
بهار هروقت زیارت میری منو هم دعا کن ..
  • ▪●●بـهار نارنج●●▪
  • کو جاس کیک تولد؟
    انقدرم اپ کردی هه
    بخونم همشو
    گفتم خودت بیای
    بعدا کامنت بذارم

    پاسخ:
    پاسخ:
    عکس کیک میزارم بهارنارنج جان
  • ❤ خانوم دکتــــر ❤
  • I♥U*¸.....¸•.....¸.*I♥U*¸.......¸•......¸*I♥U*

    سلام دوست گلم .. ایشالا که همیشه لبات خندون باشه ..

    I♥U*¸.....¸•.....¸.*I♥U*¸.......¸•......¸*I♥U*

    باید با خوشحالی بگم که امتحاناتمون تموم شد و دوباره منو عشقم اومدیم پای وبلاگ نویسی ..
    ایندفه دیگه عشقمم بامن همراهی میکنه و خانومشو تنها نمیذاره
    I♥U*¸.....¸•.....¸.*I♥U*¸.......¸•......¸*I♥U*
    بدجور دلم براتون تنگ شده .. زود بیا پیشمون ..

    اینم یه هدیه کوچیک از طرف منو عشقم ..
    http://sohrabeghashang.persiangig.com/image/zendegi.jpg
    انقدر حس خوبی بهم دست میده وقتی میگی رفتی زیارت و نماز.دلم میخواد ولی تنبلیم میشه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی