روالِ عادی
ی اتفاقا باعث شد دوباره کوه بشم در برابر مشکلات
ی اتفاق باعث شد بیشتر دوستت داشته باشم
این اتفاقا اگر روحیمو کمی ضعیف میکنه اما بعدش چنان قوی میشم که دربرابر هیچی زانو خم نمیکنم
کامنتدونیم پر شده از نظرات تایید نشده اس 7نمیدونم چه فکری باید براشون بردارم
به بیشتریا سر زدم فقط رد پا نذاشتم
خو دیروز که خیلی خیلی برام سخت بوودش
اما خیلی خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم
دیروز صبح عاقا خطم مشکل پیدا کرده بود و همش مشغول میزد
حالا جالبیش اینه که همه عالمو آدم منو کار دارن
همشون فک میکنن من حرف میزنم
خودم باورم نمیشد یکی از همکارا زنگ زد گفت دختر گوشیو بزار دیگه سوخت
گفتم من تو اشپزخونه دارم ناهار درست میکنم اصلا گوشی دستم نیس
خلااااااااااااااصه خودمون به خط خودمون زنگ زدیم دیدیم بلـــــــــــــه مشغوووووووووووووووووول
خودم موندم نکنه دارم با تلفن حرف میزنم
قاطی کردم
هرکار میکردم تنظیمات گوشی دستکاری کردم دیدم نه همونجوریه
فایده نداررررررررره
دیگه گوشی رو ریست کارخونه ای کردیم
عاقا من با گوشی بلد نیستم خوووووووو
هم اس دادنم سخته هم زنگ زدنم
اما خیلی روحیم عوض شددددددددددددددددددد
گوشی جدیدِ دیگه
ذووووووووووووق کردیم اساسی
عصرشم که حالم چندان مساعد نبود سرمو گذاشتم رو دستم لالا نمودیم ی ساعتی در دیار باقی بودیم و تا اقایی زنگ زد بیدار شدم حرف حرف حرف زدن همانا
صورت شستن همانا
سیستم روشن کردن همانا
شب بهترین شب شد
دوباره چادر به سر با عارف رفتیم نماز جماعت
خیلی جالب بود برام
چون فک نمیکردم داادشم دومی اینا بیان
عارف چشماش برق میزد از خوشحالی
رفتیم نماز
بعد از نماز داادشمو دومی دیدیم پفک به دست داره میره خونه
به داداشم دومی پیوستیم
رفتیم خونه ی پفک خوری اساسی راه انداخیتم
بعد به مامان کمک دادیم
با فندق و عارف دنیال هم میدویدیم و خونه رو روسرمون گرفته بودیم
هرهر راه انداخیته بودیم قهقه بقیه با کارای ما به راه شد
بعدم سیب زمینی پوست کردم و مامان سرخ کردو
ی شام دور هم خوردن و سفره جمع کردن
و امدن پای سیستم نشستن
ی ساعتی رو با سیستم گذرونیدمو
بعدشم همه خوابیدن
یواشکی رفتیم اشپزخونه
ظرفارو شستم و روی کابینتارو دستمال کشیدم
یواشکی امدم بیرون از اشپزخونه
شب بخیر واس بازی
* خدایا شکرت
- ۹۲/۰۴/۱۱