خاطرات بیمارستان
چقد شیفت مسخره ای بود
از بس سوتی دادم
حالا جالبیش این بود طرف مقابلم متوجه نمیشد و خودم میفهمیدم و تو دلم ریز ریز میخندیدم
که با شاهکارای که من میکردم
اخرش میمومدم مینشستم سرجام و همکارم میگفت بهاااااااااااار
برگشتم میگم چیه خووو
میگه حواست کجاااااااااااس
میگم حواسم هست فقط نمیدونم چرا همش اشتباه میگم خو
خلاصه ی شب بود و هزارتا سوتی بنده
حیف نمیشه بعضی چیزارو نوشت و گرنه مینوشتم
این همکار بنده تالاسمی داره و هرما واحد باید خون وصل کنه
اما انقده دختر ماهی ماه
یعنی بگم جونشو میده کم گفتم
خیلی دختره خوبیه الان دانشجو شده دوباره و میخواد لیسانس گرافیک بگیره
بقول خودش مدرک جمع کن شدیم
رشته هامون هیچ ربطی به بیمارستان نداره اما تو بیمارستان کار میکنیم
هر کدوم دنیامون متفاوته و کلی دخترونه میشیم وقتی باهمیم
خیلی خاطره ها داریم از بیمارستان حالا بشه و وقت کنم تعریف میکنم
به امید و خوشبختی و عاقبت بخیری هممون
+خدایا شکرت
- ۹۲/۰۴/۰۶