اندراحوالات دیروز من
اینجا رو چقد خاک گرفته هاااااااااا
خوبه ی روز نبودم
خوبه ی روز سر نزدم ها
حالا یکی بیاد کمک کنه اینجا رو گردگیری کنم
دیروز شیفت داشتم
اما حالم هنوز بهتر نشده بود
اونم دوتا شیفت پشت سرهم
یعنی 13.30 تا 12 شب فک کنین دیگه چی به بار خواهد امد
خلاصه رفتیم سرشیفت و دیدیم نه انگار حالم چندان خوش نیس
رفتم پیش دکتر گفتش چیزی نیس همون قرصای دیشبو بخور خوب میشی
نیم ساعتی نشستم دیدم بیقراری از سروکولم بالا میره
دیگر تحمل نکردمو سریع رفتم داخل اتاق پزشک
فشارم پایین امده بود
حالا بگرد دنیال یکی بیاد سرشیفت
خودمو کشتم تا یکی امد اونم ساعت 4 بعدازظهر
من همش خیس عرق میشدمو عرق سرد میکردم دستام میلرزید و حس و حالی نداشتم
خلاصه همکارم تا رسید سرمو امپول برداشتم پیش بسوی اورژانس
اونجا رفتم تزریقات
دیدم وای اون خانمه که نزدیک بود رگ دستمو پاره کنه
بدو راهمو کج کردم داهل بخش اورژانس
همکارا میگفتن برو تزریقات
یهو چشمش به کارت جلوی مقنعه افتاد گفت از کدوم بخشی؟
گفتم : درمانگاه
گفت : باشه برو بخواب رو تخت
خوابیدن همانا
زنگ زدن به مامان همانا
دیگه نمیتونستم تنهایی توی بخش بمونم
همکارا دم به دقیقه میومدن خبر میگرفتن
یهو مامانم امدش
این داستان ادامه دارد........
ادامه داستان
اصلا حوصله نوشتن ندارما
نمیدونم چرااااااا
فقط حوصله ندارم
مامانم امدش و با مامان صحبت میکردیم
خلاصه همکارا چندبار امدن
ی سرم بود ماشالله تموم نمیشد که
هی نیگا میکردم دیدم نه نمیخواد تموم بشه
اخرش دیگه زیاد کردن تا بره
نه خوابم میبرد نه میتونستم بخوابم
یخ زدم
خلاصه بعدشم رفتم شیفتو به همکارم سپردمو و دفرار به خونه
حالا تو راه خونه
پسردایی بنده تماس گرفته به ماامان که ما داریم میام خونه
منم تا رسیدم خونه حال احوال کردم
د فرررررررررار تو اتاق
حالا ی ضعفی میکردم ی ضعفی میکردم که اون سرش ناپیدا
اخرش رفتم ی بشقاب برنج ریختم و با ماست
حالا نخور کی بخور
بعدشم سیب و الو
اشتهام باز شده بود فقط میلرزیدم هیچی دیگه
اخر شب که همش چرت میزدم بخاطر قرصا
اخرش خوابم برده
- ۹۲/۰۴/۰۵