.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

بهار خانمی خانوم خونه میشود+ ...+ عکس

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۳۶ ق.ظ
عجب خاطره ای شد این پست

داشتم این پست مینوشتم البته این پست نه ی پست داشتم مینوشتم که تقصیر این آقایی شد اصلا نفهمیدم و صفحه رو بستم و در نتیجه کلا پست به ثبت نرسید و پرید(آخه چرا یهوو زنگ میزنی و من برای اولین بار با خواهر شوهر گرام هم صحبت میکنی )حالا بخند باشه چرا میخندی ها شیطون از دست تـــــــــو

چقد خندیدم اینقد دسپاچه شدم یادم رفت تو پست قبلی چی نوشته بودم 

ای خدا این روزامونو ازمون نگیر 

هیچی الان دوباره باید بنویسم

خو از دیرووز بگم که صبح همش بدو بدو بود (مامان و بابا رفته بودن روستای زن داداش اولی و من تنها شدم در خونه)و بعدشم رفتم شیفت و بعد از شیفت برگشتم خونه بدو رفتم تو حموم ی دوش 5 دقیقه ای گرفتم که خستگیم کلا رفتش

اخر شب که رفتم کارامو انجام دادامو ظرفا رو شستمو اشپزخونه رو مرتب کردمو و خودمو رسوندم به تخت و دراز کشیدم

آها یادم اومد چی نوشته بودم اون پست

اول داشتم از خوانندگی خودم میگفتم که چقد حافظه خوبی دارم و استعداد دارم که با ی بار اهنگ گوش دادن میتونم دفعه دوم بخونم و داشتم برای آقایی شعراین اهنگو میخوندم

ای دیار آرزو کوی یارم کوی یارم
تا قیامت سر ازین کو برندارم برندارم

با دلم گوید کسی بت پرستی خود پرستی
بر دل عاشق مگو پا گذارم پا گذارم

پند بی حاصل مگو 
حرف آب و گل مگو
جز حدیث دل مگو
موجم از ساحل مگو

ای که گفتی از شراب 
نقش ما را زن بر آب
آه از آتش آه از آب 
از تب و تاب 

آه از این سوز و گداز 
آه از این ناز و نیاز 
آه از این دنیای راز
باغ مهتاب

ای دیار آرزو گریه کردم گریه کردم 
گریه تنها همچو باران بهار

ای بهار نازنین گریه کرد این شمع شبها
بهر یاران بهر یار


راز من همراز من از غم و درد گریه کرد این مرغ شبها
غمگساران بیقرار

ساز من دمساز من گریا کرد آیینه با ما 
بیقراران غمگسار


ای دیار آرزو کوی یارم کوی یارم
تا قیامت سر ازین کو برندارم برندارم

با دلم گوید کسی بت پرستی خود پرستی
بر دل عاشق مگو پا گذارم پا گذارم


ای که گفتی از شراب 
نقش ما را زن بر آب
آه از آتش آه از آب 
از تب و تاب 

آه از این سوز و گداز 
آه از این ناز و نیاز 
آه از این دنیای راز
باغ مهتاب 



که میخواستم برای وبلاگ اهنگ کنم که نشد 

بنده خدا میخواست بره منم که خوش صدااااااااااااااا

هی میگفتم 

ای دیار آرزوووووووووووووو کوی یارم کوی یارررررررررررم

تا قیامت سر از این کو برندارممممممممم برندارمممممم


ناز شدم ناز شدنم فقط با توست


بعد داشتم میگفتم که از ایرانســـــــــــــل = ایـــــــــران = ســـــــــــل(خداشفاش بده) صحبت میکردم که آخر شبی حالمو گرفت و نمیذاشت انتقال شارژ بدم و مجبووووووووووور شدم بیام اینترنتی شارژ بگیرم و اینجور ی حالگیری کردم از ایرانســــــــل

خلاصه شارژ گرفتن همانا و خواب افتادن همانا

خیلی خسته بودم مخصوصا شب قبلش که اصلا نخوابیدم و چشام نمیتونستم رو هم بزارم 

اما اونقد انرژی داشتم که تا صبح اگه هزار بار آهنگ میذاشتمو میخوندم حتی میتونستم مسیر بیمارستان پیاده برم


خلاصه خوابیدم تا خودِ صبح اونم هشت صبح

پاشدم ی زنگ زدم به اقایی دیدم بیداره

دوباره زنگ زدمو و گفت خوابم میاد خلاصه یکم حرف زدم خواب از سرش بپره (میبنی چطوری بیدارت میکنم و خواب از سرت میگیرم)

خلاصه رفتم پایین 

شروع کردم به مرتب کردن دوباره اشپزخونه 

مامان امد میخواست پنیر درست کنه و سریه ی سبد گذاشتم با آستر پهن کردم که توی اون صاف کنه و صاف که کرد ی چیز سنگین باید میذاشتیم که آبش گرفته بشه و بشه پنیر 

منم دیزی سنگی رو گذاشتم رو آستری پنیر رفت تا ی ساعت دیگه که دوباره برش دارم 

و بعد رفتم تو حیاط و خلاصه کمک مامان 

حالا عکس هاشو خواهم گذاشت

کاسنی باید شنیده باشین و اما گل و گیاهشو ندیدین 

.jpg      .jpg

.jpg

(که این گیاه اینجوری و بصورت دسته ای د خود رو در بیابان سبز میشه)

اما ما عرق اون گیاه میگیرمو برای تابستووووووون فوق العاده عالیه 

خلاصه رفتیمو کمک کردن

مامان گفت اینا رو برو پایین پهن کن (منظورش بادرنج بود)گفتم من چیز سنگین برنمیدارمدچون خیلی زیاد بود

خلاصه قرار تا من پایین ملافه هامونو پهن کنم بابا اونا رو بیاره پایین

بابا اونا رو آورد من شروع کردم به پهن کردن و شاخه های کلفتشو کوتاه میکردم ت زودتر خشک بشن

در همین حین صلوات میفرستادمو بعدشم دعای عظم البلاء گذاشتمو و گوش میکردمو اونا رو کوتاه میکردم

تا تموم شد اون گشنیز خشک جمع کردمو و رفتم بالا

دیدم ظرفا خشک شدن و از توی سبد جمع کردمو گذاشتم کابینتها

دوباره رفتم پیش مامان

و کمک کردن به سبزی پاک کردن

یهو گفتم کارگر مفت میگیری ی لیوان چایی شربتی صبحونه ای چیزی نمیدی گفت نه .

خلاصه خودمون پاشدیم چایی درست کردیمو پنیر ها رو برش دادم و دیدم به به عجب عالی شده

مثل اونای بازار 

مکعبی برش دادم و کناره های که یکم بد مدل شده بودو از آخر نرمشون کردم و ما بهش میگیم پنیر نرمه 

پنیر زمان برش دادن 

.jpg

بعد برش دادن چیدن در ظرف


.jpg

اینم به اضافه اب نمک

.jpg

پنیرهای که از برش ها اضاف امد و قرار شد پینر نرمه بشن

  .jpg

نتیجه این شد

.jpg

مرتب کردمو و ظرفای اضافه رو شستمو دوباره با چایی رفتم تو حیاط و ی چایی با مامان خوردیمو یکم خندوندمش

دیدیم مامان فکر ناهار نیس گفتم تا موقع گوشت چرخ کرده هارو میپزم تا موقع خودش میاد

اما زهی خیال باطل 

هیچی دیگه دیدم نه انگاری کار تو حیاط زیاده و خلاصه رفتم از تو حیاط سیب زمینی بردارم تو خیال و رویای خودم بودم و سیب زمینی برداشتم داشتم راه خونه رو میگرفتم

مامان که توی حیاط بود یهو گفت قربوووووووون دخترم برم من

منم که فکر و خیال بودم جا خوردم اخه من که کاری نکردم گفتم خدانکنه چرا؟

گفت میخوای ناهار درست کنی

(بجون خودتون اگه بگین حتما از بس کار نمیکینم اما مشغول ذمبه هستین اگه بگین یا با خودتون اینجوری فک کنین ) من خودم تا بتونم کار میکنم

یعنی تا جایی خودم ی کار شروع کنم بیشتر دوس دارم تا زمانی که با دستور بهم چیزی بگن 

اخه من خودم خواستم ناهار نیمه آماده کنم نمیدونم چرا مامان اونجوری گفت و اونقد خوشحال شده بود من خودم جا خوردم هنوزم از صبح همونجور قربون دختر خودم برم من تو گوشمه

منم دیگه ی لبخند گنده تحویل مامان دادم امدم خونه

لوبیا سبز از فریزر دراوردمو سیب زمینی پوست کندمو سرخ کردم گشوتا که اماده شد خلاصه دم کردم برنج 

اما خوشحالی مامان بگم هزار برابر شده بود باورنمیکین

خلاصه هیچی تا ساعت 12.20 دقیقه همینطور لنگ در هوا بودم 

دیگه بعد خواستم بیام ی آپ بکنم که برقا رفت و تا اان گفتن نماز خوندمو باز ناهار امامده شده بودسالاد درست کردمو  اوردیم خوردیم

تا 13.30 که برق امد

امدم یکم وبلاگ گردی کردم باز رفتم پایین ظرفارو شستمو کارای نصفه دیگه رو انجام دادم

مامان گفت این سیب ها رو پهن کن بعدشم برو یکم بخواب

اینم عکس سیب ها 

سیب خشک شده(دوهفته پیش خشک کردم) 

.jpg 

اینم این سیبهای که پهن کردم الان توی اتاقم هستن

.jpg

خلاصه بعد امدم وبلاگ یکم بحرفم کمی خالی و سبک بشم بتونم بخوابم(نشیخند تا بناگوش)

خلاصه آقایی اونجوری ما رو غافلگیر کردن و با خواهر شوهر حرف زدیم

حالا شب میام با کلی عکس

ی چرت بزنمو دلم براش تنگ شده شاید خوابشو دیدم 

بعدا نوشتم: عاقا ما ی چرت زدیم اما این داداش کوچیکه اهنگ گذاشته اونم بلند کرده پاشم یکم قر بدم نمیتونم دیگه بخوابم

دختر چوپوووووووون

اهای دختر چوپووووووووون

خو حالا اهنگ بعدی

آهوی دشت زنگاری

تویی که میگی دوستم داری و میری و سراغم نمیای 

(عاقا چرا همش فک میکنین من رقاصم بوخودا اگه حلالتون کنم نشیخند تا بناگوووووووووش)

  • ادم و حوا

نظرات (۱۸)

خب چه تند تند این وبت رو اپ میکنی من نمیرسم کهههههه

پاسخ:
پاسخ:
مجبور نیسیتی بخونی که
  • پلک شیشه ای
  • ها هم پنیرش خیلی خوب بود
    هم سیب خشک شده ها
    پنیرش مثل بازاری ها بود البته با طعم خاص بومی و خونگی
    چه میکنه این بهار

    پاسخ:
    پاسخ:
    قابلتونو نداره ها
    بیاین خودتون ببرید
    اگه قابل میدونین
  • پلک شیشه ای
  • آره منتظریم حتما
    انشاالله بتونی راحت بنویسی
    اره حسابی جام خالی
  • پلک شیشه ای
  • سلام
    اه خوب مگه چیه ؟؟
    سلام سلامتی میاره
    کاسنی
    آره این قد در موردش خوندم و نوشتم که دلم و زد... یه پاورپوینت در مورد درست کردم که بیا و ببین...
    الهی چه قد خوب کاش منم اونجا بودم این قده از اینجور کارا خوشم میاد (چیدن گیاه ، پاک کردن سبزی ، پنیر درس کردن، سیب خشک کردن)
    خداسلامتی به شما و پدر و مادر بده انشاالله ...
    خداحفظشون و حفظتون کنه (شما و آقای همسر)
    آقا خو من هیچی از شما و آقای همسر نمیدونم بیا برام بگو...
    دوس میدارم بدونم
    آفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرین بهار مثل همیشه کدبانوتر از همیشه...
    خوش به حال آقای همسر که چنین بهار کد بانویی دارن

    خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداقوت
    خدازیادت کنه
    هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا


    پاسخ:
    پاسخ: سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
    اوخی پس جات توی تابستون خونمون خیلی خالیه
    باید بیای و ببنی
    اگه انشالله عمری باقی بود و یواشکی بشه عکس میگیرم میزارم اینجا
    ممنونم که میخونی و دنبالمون میکنی
  • ❤من کوچولو (●̮̮̃•̃)
  • کاسنی چه خوشگلهبرای تصفیه خونم خیلی خوبه عرقش
    منم چند وقته دلم میخواد پنیر درست کنم مامی شیر نمیذاره که بدرستم
    ووییی سیب خشک [ایکن اب دهن و اینا]

    پاسخ:
    پاسخ:
    اره خیلی خوبه خاصیت دیگه اش سردی اونه که باهاش شربت درست کنی و گرمای بدنتو کم کنی
    ی خاصیت دیگه اش اینه که برای اعصاب خوبه
    سیب خشک با میوه های که چند روز توی یخچاله میشه درست کرد
    خسته نباشی چقده کار ..

    پس عکسات کووو ؟!؟!

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلامت باشی
    شرمنده دیشب خیلی سعی کردم آپلود نشد آپلود کنم حتما میزارم
    والله تا جاییی که ما خبر داریم یکسره دلت میخواد قر بدی بعد میگی چرا میگین من رقاصم ؟ پی چی هستی دختر؟؟
    بهار یه خبر خوش
    تو اون ازمونه قبول شدم بگو هورااااااااااااااااااااااااااااااااا
    راستی چه همه کار انجام میدی تو دختر...

    پاسخ:
    پاسخ:
    خو مگه چیه مگه بده برای عروسی بچه های شما تمرین میکنم که بیام مجلساتونو گرم کنم(البته اگه طفلیکا بتونن با این اوضاع عروسی بگیرنن)
    بگو میشنوم خبر خوشو
    اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
    شیرینی بده پس
    اصلا خوشحال نشدم که قبول شدی فقط بخاطر اون شیرینی که افتادم خوشحال شدما(نشخند تا بنارگوووووووووووووووووووش و پشت گردن)
    حالا شما همون سور شام بدی کافیه راضی به زحمت شیریینی نیستیم(آیکونننننن خودمونی بودن و پروبودن بهار)
    منم دیگه هنوز الان کارامون کمه توی تیر ماه و شهریور کارامون بیشتر میشه کوجاشو دیدی
    اونوقت پا میشی میای کمک و دلقک بازی و جیغ جیغ منو میشنوی(البته جیغ از حشرات موزی)
    خخخخخ ! الآن بگیم رقاص ینی باید فاتحمون رو بخونیم بعدش آیا ؟؟
    ایشالله به هم برسید !

    پاسخ:
    پاسخ:
    بلی بلی حلوا سفارش بدینننننننننننن
    ایشااااااااااااااااااااااااالله
    اگه عکسشونم نذاری منکه دیگه نمیخونم

    پاسخ:
    پاسخ:
    چشم عکس میزارم
    تو روحت بهار انقد زیاد نوشتی که چشام درد گرفتااااااااااا
    آفرین کدبانو خسته نباشین به مامان عزیزتونم خسته نباشید بگین از طرف من
    منم پنیر میخوااااااااااام به خدا انقدر هوس کردم
    کیسافت

    پاسخ:
    پاسخ:
    بخدا نصفشو نگفتم
    چقد ترسیدم چقد جیغ زدم
    نصف حرفامو خوردم بخدا
    از بس مطالبم زیاد میشه نمینویسم زیادشو
    این فک کن مال ی روزم بوده اگه بخوام هفته ای اپ کنم چی میشه

    میخوای برا ت بفرستم؟
    سلام
    بهار خانومی
    من رمزتو ندارم

    پاسخ:
    پاسخ: سلام خانومی
    من که رمز دار نمینویسم که
    برو قرتو بده

    پاسخ:
    پاسخ:
    محدثههههههههههههههههههههههه
    خب هسی دیگه

    پاسخ:
    پاسخ:
    میام میزنمت محدثه ها
    نا ندارم امروز میخواسمبرم تولد دیه نرفتم از بس خسته ام

    پاسخ:
    پاسخ:
    اووووووووووه من الان اگه بگن عروسی میرم تازه تولد هرچی بگن میرم خستگی رو ولش کن
    شاد و خوشحالی و انرژی مثبت بچسب
    رقاصم هسی پسسسسسسس
    خواننده هم هسی

    پاسخ:
    پاسخ: خوبه گفتم نگین ها
    باز میگه رقاصی خواننده ای اصلا دی جی هستم تازه میخوام برم نکست پرشین استار
    مرسی عزیز دلم
    اره بخدا نمیدونی چقد خسته ام

    پاسخ:
    پاسخ:
    خو دیگه حالا یکم بزن و بکوب مثل من خستگی از روح و روانت بیرون میره
    تو همیشه اولی عزیزم ادامه رمزی عایا؟؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    ممنون نه بابا رمزی نیست
  • ❤من کوچولو (●̮̮̃•̃)
  • شما چقده سبزی خشک میکنین؟