حسودیم شد
اخرش رفتم بغلش کردمو ی بوووووووووووووس محکم جلو همه کردم
قلبم از جا کنده شد و اشک تو چشام جمع شد و امدم تو اتاق
قضیه اینجور بود که بعد ناهار نشسته بودیمو
دااداشم اهنگ چین چین دامنت
گذاشته بود
همه عشقولانه گوش میکردن و داادش کوچیکه چسبیده بود به مامان
خجالتم نمیکشید همش فشارش میداد توبغلش
منم میخندیدم به خنده مامان
اما یهو حسودیم شد که چرا من دخترمو نمیتونم راحت بغلش کنم
تو ذهنم میگفتمو خلاصه داادشم که مامان از بغلش رها کرد
به مامان گفتم عیدی میخوام
صدای ضبط بلند بودش
خلاصه صدامو فقط مامان میشنید
میگفت چی میخوای؟
منم که همش دنبال بهونه برم پیشش
رفتم پیشش گفتم عیدی؟
گفت چی میخوای خو؟
بغلش کردم وبووووووووووووووووووس محکم
گفت باز تو چسبیدی که
ولش کردم
گفت بزار این لوازم خونگی امد هرچی خواستی بردار
منم که فقط بهانه میخواستم که بغلش کنم
اشک تو چشام جمع شد
بدو خودمو رسوندم تو اتاق
الانم دارن شور شور پایین میریزن
یکم اروم شدم
- ۹۲/۰۳/۱۷
اتفاقا تو باید کاری کنی که داداشات حسودی کنن ..!!