.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

حسودیم شد

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ
امروز اعتراف کنم که واقعا حسودیم شد

اخرش رفتم بغلش کردمو ی بوووووووووووووس محکم جلو همه کردم

قلبم از جا کنده شد و اشک تو چشام جمع شد و امدم تو اتاق

قضیه اینجور بود که بعد ناهار نشسته بودیمو 

دااداشم اهنگ چین چین دامنت 

گذاشته بود

همه عشقولانه گوش میکردن و داادش کوچیکه چسبیده بود به مامان

خجالتم  نمیکشید همش فشارش میداد توبغلش

منم میخندیدم به خنده مامان 

اما یهو حسودیم شد که چرا من دخترمو نمیتونم راحت بغلش کنم 

تو ذهنم میگفتمو خلاصه داادشم که مامان از بغلش رها کرد

به مامان گفتم عیدی میخوام

صدای ضبط بلند بودش 

خلاصه صدامو فقط مامان میشنید

میگفت چی میخوای؟

منم که همش دنبال بهونه برم پیشش

رفتم پیشش گفتم عیدی؟

گفت چی میخوای خو؟

بغلش کردم وبووووووووووووووووووس محکم

گفت باز تو چسبیدی که

ولش کردم 

گفت بزار این لوازم خونگی امد هرچی خواستی بردار

منم که فقط بهانه میخواستم که بغلش کنم 

اشک تو چشام جمع شد

بدو خودمو رسوندم تو اتاق 

الانم دارن شور شور پایین میریزن

یکم اروم شدم 


  • ادم و حوا

نظرات (۲)

واسه چی خجالت بکشی ؟!
اتفاقا تو باید کاری کنی که داداشات حسودی کنن ..!!

پاسخ:
پاسخ:
خجالت میکشم چون این اتفاق خیلی برام کم پیش میاد خیلی کم
الهی بهار خانومی ماهم حسودیش شده به داداشش خوب خانوم خجالت نداره که ادم مامانشو بغل کنه

پاسخ:
پاسخ:
خو خجالت کشیدم دیگه برایهمین بغل نکرده بودم و حسودیم شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی