امروز + خاطرات گذشته+...
الان ی عدد بهارخانومی از کمر به پایین فلج موجود است
از دیشب هموجور درد کشیدم و فقط خدا خدا کردم زود خوابم ببره طاقت درد ندارم
ی هفته ای که زانوهام بشدت درد میکنن
از صبح که بیدار شدم اصلا دلم نمیخواست پاشم از درد زانوهام
هیچی اخرش مجبور شدم
این حریم خصوصی هیچوقت حفظ نشد
داداش اولی امد سرک کشید ومنم مجبور شدم از روی تخت بلند شم و برم پایین
خوشم نمیاد میان تو اتاق
خدا شفااااااااااااااا یده بهشون
اهنگ سر زنگ هندسه(زنگ تفریح)
منو میبره چند سال پیش
زمانی که عمه کوچیک من خیاطی میکرد و این اهنگو میزاشت و ما رو وادار میکرد برقصیم
اونوقت خودشم میومد وسط و قر تو قر
اونوقت خودش میخوند و قر تو قر
و خیاطی میموند
بعد اهنگ تموم میشد منو مجبور میکرد برقصم
خودش خیاطی کرد
بنده خدا الان که خیاطی نمیتونه بکنه بخاطر وجود بی بی جانم
خوب دست منو خوندی
منو بدجوری سوزندی
تو کلاس منتظر زنگ تفریح میشینم
تا که این زنگ بخوره تو حیاط تو رو ببینم
سر زنگ هندسه
میگم این درسا بسه
کاشکی این زنگ بخوره
دل به دلدار برسه
مبصر کلاس منم
توی درس عاشقی
تو کویر زندگیم
گیج و بی حواس منم
وقتی از در تو میای
تنبل کلاس میشم
سر امتحان عشق گیج و بی حواس میشم
الانم دارم با کمر درد و زانو درد میرقصم(مشغول ذمبه این اگه فک کنین رقاصم هموجور رفع شادی میرقصم والا رقصم بلد نیستم)
هی یادددددددددددددددددش بخیر
* یاد گذشته هااااااا
*خداجون ممنونم برا حک کردن خاطراتم در این سلول خاکستریِ مغزم
- ۹۲/۰۳/۱۷
چیکار کردی ؟!