از اونور دنیا باز نامه رسیده
سلاااااااااااااااااااام
خیلیا امدن گفتن چی و چه خبره و این حرفا
خو میخوام بگم بگم بگم
امروز ی روز فوق العاده بود
فوق العاده
دیشب اقایی خبر دادن بسته رسیده
یعنی چند روزه میخوام بپرسم کی میرسه اما روم نمیشد دیگه
بسی خجالت کشیدیم (ته دلمان گفتیم دختر لطف کن پررو نشو )دیشب در آخر اقایی میگن که فردا وقت کردی برو بسته رو بگیر
نمیدونست که من اگه اون وقت اداره باز باشه با کله خودمو خواهم رسوند
یعنی دلمان اساس هوایی شده ها
اما متاسفانه پنج شنبه رسیده و میخواسته اقایی خودش خبردار بشه که رسیده و بعد به من بگه بماند که چقد در دلم الان عروسیه
بعد از ی مدت
اون بسته رسیددددددددددددد
درین درین
باید بگم چقد ذوق زده ام
کادو تولدم همراهشه
یعنی ذوق زدگیم بقدریه که خدا میدونه
خلاصه صبح با ی بدبختی از خواب بیدار شدم
دیدم هی وای من
این چه وقته بیدار شدنه
مثل فشنگ ی بهانه جور کردم(اخه هنوز طبقه پایین تموم نشده فقط اشپزخونشو تونستیم تمیز کنیم حال پذیرایی مونده بود و موکتهاش نشسته بودیم )رفتم پیش بسوی اداره پست
بلی بلی
صندوق شخصی دیگر
بماند چقد اذیت شدم
تازه مسئولش نبود(یکی از همکاراش گفت باید منتظر باشید تا برگردن خودشون گفتم نه من عجله دارم خو) شانس اوردم که چند تا اشنا داشتم انجا
بماند که چند سال پیش زمان دانشجویی اونجا کارورزی رفتم
تا به مسئول اون قسمت احوالپرسی کردم
گفتم ببخشین ی بسته داشتم فک کنم گم شده
گفت مال شماست ؟
گفتم بله
گفت باشه بارکد بدین
گفتم خودم سایت نیگاه کردم اومده
بابا ولم کنید دیگه زود پیداش کنین نمیدونید چی تو دلم میگذره
خلاصه بنده خدا دنبال بسته میگشت
در همین حین پرسید خانم بهار خانمی؟ شما الان کجا مشغولی و من توضیح دادم بیمارستان مشغولم و این حرفا.
که یهو گفت این بسته شما که رسانت هستش
توی دفتر جدا مینویسن گفتم بله صندوق شخصی منه
هیچی دیگه تا اسممو خوند
دلم پر پر کشید
تا کمد باز کرد ی بسته اورد بیرون
دلم پر پر میزد
دفترو اورد امضا زدم
و ی تشکر وخدافظی کردمو امدم بیرون
حالا مشکلم شد دوتااااااا
اینو چطوری ببرم خونه
از اون راه با اتوبوس امدم اما از اینطرف نمیشد با اتوبوس برم
خلاصه تصمیم گرفتم با تاکسی میرمو بسته رو تو تاکسی باز میکنم
نشستم تو تاکسی و بسته رو گذاشتم رو پامو
با کارت بلیط شروع کردم به باز کردن
تا باز شد
خدایی اگه تو تاکسی نبودم زار میزدم
اصلا ی حالی بودم اینو هیچ کس نمیتونه بفهمه
الانم نمیدونم چرا دارم گریه میکنم
تا بار کردم ی عروسک قرمز پرید بالا
حالبیش میدونین چی بود
توی تاکسی من تنها سرنشین بودم
ممنون که خدا هوامو داری
راننده که اونقد رادیو بلند کرده بود و نمیدونم چی گوش میداد
من که تو حال و هوای دیگه بودم
اولیش دیدم گذاشتم تو کیفم
دومی مفاتیح
سومی ی جاسویچی و جعبه تسبیح
و روسری های که مامان و اقایی برام گرفته بودن و همراه ی سجاده
چسبای کارتن باز کردم و تا دادم گذاشتم توی پلاستیک
رسیدیم نزدیک خونه پیاده شدم
رسیدم خونه مامان توی حیاط بود
سلام کردمو زدم تو خونه
پریدم روی تخت
اشک بود که میریختم
هنوزم فک میکنم خوابم
ی اس دادم به اقایی که رسید(فک کنم هنوز خواب بود)
بعدشم ی پست گذاشتم که رسید بالاخره رسید
الانم باید بگم که ظهر میخواستم برم شیفت
دوست داشتم همشو با خودم ببرم
اما نمیشد
به نیابت همشون تسبیح و جاسویچی با خودم بردم
خدا جونم ممنون بخاطر روز قشنگت
الانم منتظرم بخوابن بپرم تو کمد
* ی چیزی دیگه که باید اضافه کنم اولین حدسم توی اداره پست این بود خط خود اقایی رو کارتن و بسته اس
که بعد اس دادم دست خط خودته؟
جواب داد اره
ببخشین الان که داشتم عکس میگرفتم متوجه ی جیزی شدم شرمنده ی صلوات شمار دیجیتال گرفتن اقایی که چون داخل سجاده بودن من حقیر ندیدم
اقایی واقعا منو خجالت زده فرمودین
ممنونم نمیدونم دیگه چی باید بگم
زبونم بند امده
نمایی کامل بسته باز شده
روسری اول
روسری دوم
سجاده
عروسک
جاسویچی
مفاتیح
تسبیح(که روی هر مهره نوشته الله و محمد)نشد واضحتر بگیرم اما خیلی زیبا نوشته شده
باور کنین زبونم بند امده نمیدونم چی بنویسم هنوز شوکه ام
* فک نمیکردم بیان کردنش و حرف زدنش برایم اینقد سخت باشه که نتونم حتی بنویسم و این پست خیلی طول کشید اما ی نیشم تا بنا گوش بازه
- ۹۲/۰۳/۰۴
مبارکت باشن ..