.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

دوروزی که گذشت

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۲۰ ق.ظ
سلام 

از بس ننوشتم دارم به ننوشتن عادت میکنم 

از دوشنبه بنویسم که اگه یادم بیاد چیکار کردم 

شیفت داشتم از 1.30 تا 7.30 نصف روز کامل نبودم

توراه به زن داداش اولی اس دادم ببینم حالش خوبه یا نه؟

که ی اس دادم به دوست دوران مهد و ابتدایی

دلم یهو هواشو کرد و اینجوری نوشته بودم

در اصل ی اس به دونفر دادم هم زن داداشم هم دوستم

که دیدم نوشته سلام خوبین شما؟ من مامان شدم ما فاطمه داریم

بخدا تا همینجاشو فهمیدم از خوشحالی نمیدونم چی نوشتم

ها نوشتم

ای خدا

جدی؟؟؟؟

پس دیگه تنها نیستی

باز دوباره ی اس دیگه دادم

چرا خبر ندادی

پس خاله شدنمو تبریگ میگم.

دیگه نه اس داد نه زنگ زد

منم دوبار زنگ زدم اما فک کنم چون موقع ظظهر بود حتما ناهار میخوره

خلاصه رفتم بیمارستان و خلاصه دیدن مامان بیمارستان همانا بوس بوس همانا

یهو همکارا برگشتن میگن اوووووووووووووووووووه

گفتم چیه؟؟؟؟؟؟؟

چندوقته همو ندیدن 

گفتم چه فرقی داره

خلاصه داشتن میگفتن و میخندیدن

همینجور حرف میزدیم خانم دکتر امد گفت به به مبارک باشه عروس خانم؟

ما رو میگی بچه ها رو میگی چی شده چه خبره عروس کیه؟

خلاصه خانم دکتر بغلم گرفت کی ایشالله شیرینی میدی گفتم بخواین الان میگیرما

که این پسر همکارم سال اول ابتدایی

چون شیفت همکارم تموم شده بود داشت خدافظی میکرد 

یهو پسرش اسمش بنیامینه گفت خدافظ دخترا(خو از ننش یاد گرفته از بس میگه دخترا دخترا)

یهو این درمانگاه منفجر شد

 خانم دکتر میگه به به

رو کرد به همکارم چقد پسرت راحته به ما میگه دخترا؟

خلاصه دیگه خانم دکتر گیر داده بود به من

گفتم خانم دکتر اول شما بعد من

اخه اونم ازدواج نکرده دیگه همش میاد میگه شما شما

خلاصه یکم درمانگاه شلوغ شد که نوبت زدمو که خانم دکتر دست از سر کچل من برداره

منم از خبری که دوستم داده بود خوشحال بودم اخه اونا تیر 91 ی مولودی گرفتن تو تالار

چندماهی بود که تو شهر خودمون بود اما بخاطر شوهرش(طلبه بود) رفتن آزاذشهر

الانم دارم میشنوم مامان شده

خلاصه سریع تو سیستم زدم ببینم زایمانش کی بود

ای داد بیداد 10 اردیبهشت بوده پس چرا من نفهمیدم منم که همونروز شیفت بودم

خلاصه دیدم ی تک زد 

ساعت 2 که زنگ زدم اقایی 

بنده خدا نماز بود گفتم میخوام زنگ بزنم دوستمسریع زنگ زدم صدا بچش میومد که داشت شیر میخورد

کلی خوشحال شد گفتم من برای روضه نتونستم بیام چون تصادف کرده بودم 

گفت میگم چرا نیومدی

گفتم چطوری دخترت خوبه

مامان کوچولو چطوره(5 ماه از من کوچیکتره خو)

کلی خندیدیم

یادش بخیر عجب دورانی بود دوران من و زهرا

گوجه سبز و روضه های مامانامون

دوره از رفت با بابا ببرتمون

از برگشت بابای زهرا بیارتمون

دوران مهدکودک شبنم

دلم تنگ شده برای دعوا کردنمون یادته؟

که الان جاشو داده به مدرسه غیرانتفاعی

دوران کیف صورتی چمدونی که پر بود از میوه و ساندویچ

دورانی که همیشه با زهرا دعوا میکردیم

زهرا عاشق نون سنگک و نون تنوری نونوایی بود و من عاشق تافتونای و کیکای مامان زهرا

همیشه عوض میکردیم یادش بخیر

حالا جمعه میخواد بره ازادشهر 

تو این مدت شاید 5تا اس بیشتر بهش ندادم

چقد زود بزرگ شدی مامان کوچولوی من

همش دوست داشت مامان بشه اونم من بچش بشم

خلاصه روز خوبی بود 

بعدش شارژ گرفتمو یکم اس بازی کردیم با اقایی

دیگه قرار شد من رسیدم خونه کارامو بکنم و اقایی نمازشو بخونه و بعد بیایم حرف بزنیم

منم رسیدم خونهArabic Veil بقول داداشم میگه حاچ خانوم امد

دوبار منو تو خیابون دیده منم نیگاه نکردم که آشناس یا داداشمه سرمو انداختم پایین راهمو رفتم

اون بدبختم هرچی بوق بوق که من بفهمم و سوار بشم برسونه که دیگه دیده عین خیالم نیس راهشو کشیده امده خونه

امده میگه حاج خانوم ما باید چیکار کنیم یکم مهربونتر باشی

منم که خبر نداشتم حرف چیرو میزنه

امده به مامان میگه چادرشو همچی گرفته انگار جلو هزارنفر ادم میخواد سخنرانی کنه

اونجا فهمیدم چیرو میگه خو چادر سر کردم ولش کنم؟؟؟؟؟؟ باید محکم بگیری دیگهArabic Veil


طبق همیشه یکم خونه و کارارو انجام دادم

مامان شوید میخواست خشک کنه

دوباره اتاق من شده سبزی خشک کن از بس هوا گرمهHippie

کلا اتاقم بوی شوید میداد 

خلاصه هیچی دیگه تا اخرشب یکم حرف زدیمو وبعدشم لالا

دیروزم که خسته کوفته شدم دیگه از بس اینور اونور زدم

دیشبم که باز مهدکودک زده بودم بچه نگه داشتمو شام درست کردم خلاصه اساسی سرم شلوغ بود

زن داداشامو بچه ها و داداشا همه دیشب پیش هم بودیم

که زن داداش اولی با داادش شام خوردن سفره جمع نشده نرفتن ی دوری بزنن

منم سفره جمع کردمو ظرفاروشستمو اینا شد 11 شب

زن داداش دومی که فندق شیر داد و بعدشم با عارف عمه و اینا رفت

اینم بگم که الان شوید جمع شدن و الان کلی نعناع ریختن جلوم 

امروزم که ساعت 9.30 بیدارشدمو هنوز چیزی یادم نمیاد

البته بیشتر از اینا بود بازم یادم بیاد ادامه همین پست مینویسم


  • ادم و حوا

نظرات (۱۴)

اوهههههههههههههههه چه همه کار کردی شوما؟
ببا یککم بودت استراحت بده....
حالا رفتی نی نی دوستتو ببینی یا نه؟

پاسخ:
پاسخ:
اره دیگه کلی کار بود
نمیشه استراحت کرد
نه نتونستم برم چرا یادم میارین هااااااااااااا چراااااااااااااا
ناراحت میشم خو
چقد کیف میده آدم از حالِ دوستش باخبر شه و تازه مامان هم شده باشه ..

همیشه با خانواده ت دور هم شاد باشین ..

پاسخ:
پاسخ: اره خوبه اما نشد برم پیشش و خبر ازش بگیرم
شما هم همینطور خانومی
خب ببینیم باز چی مینویسی میخونیم
الان هم که حتمی خوابی
شبت بخیر
سخنران: بهار خانمی
آره مامان منم گاهی شوید خشک میکنه احساس میکنم موهام هم بوی شوید میده
عمه ای و هزار سودا دیگه

پاسخ:
پاسخ:
بله شوندگان: خودم جان
الهی که همیشه نیشت باز باشه خانووووووووووووووم جان
ما کارمون همیشگیه خانومی کار گاهی اوقات نیس
ما همیشه خونمون بوی سبزی و این جورچیزا میده همیشه
بلی بلی عمه بودن وهزار تا دردسر
قبلش بتونی بری ببینیش خوبه ها
الهی مامان بشه تو بچش
اون حجب و حیات توی لوزالمعدم

پاسخ:
پاسخ:
نشد برم نشد ببینمش
مامان میشد و من همیشه بچش بودم
قربون اون لوزالمعده ات برم که جا برای همه چیز داره
انشاالله یه روز تو هم مامان بشی
دوران کودکی واقعا شیرینه
هرچند اون موقع دعوا میفتادیم الان واسمون کلی خاطرس و شیرین

پاسخ:
پاسخ:
ی روز مامان میشم تو بیا بچم شو خوبه؟؟؟؟؟؟
اره خوشگله خیلی خوشگل مثل رویایی که همش تو خوابامون میبینیم
دعوا گیسو گیس کشی
البته من موی زیادی نداشتم که موهامو بکشن
ایول تاییدی نیس فاز میده
الهی مامان شده بسلامتی
به به مامان بیمارستان
هااا مگه عروسیه چی شد گیج میشویــــــــــــــــــم
دخترا
فکر کنم خانم دکتر خودش فکرش مشغوله شوهرو عروسیه
خب مشغول کارا بودی متوجه زمان زایمانش نشدی دیگه

پاسخ:
پاسخ: اره تاییدی نیس
اره بسلامتی ایاشلله عروسی دخترش برم
مامان بیمارستانم (ای لاویو)
هااااااا عروس چیه زنه یا مرد
دختراااااااا فک کن نیم وجب بچه به ما میگه دخترا تقصیر اون ننشه
نه بابا اون فک نکنم عروس بچه با اون همه گیرای بنی اسرائیلی
نه بابا خبرم نکردش نامرد خبر میکرد خودمو میرسوندم اتاق عمل ای خدا
سلام خوبی؟
به ما سر نمیزنی خبریه؟
من تا الان توی وبلاگ سلما بودم خودش خیلی وقته رفته من داشتم کامنت میذاشتم
اومدم دیدم آپ کردی
بخونم ببینم چی نوشتی

پاسخ:
پاسخ:
سلام خودم جان چطوری/؟؟؟؟؟؟؟
خانوم شب خیز
بابا تقصیر این بلاگفاس هیچی باز نمیکنه
خوش گذشت؟؟؟؟ما صبح اپ کرده بودیم اما این بلاگفا شب نشون داده
بدو دختر خوب بخون (ماچ)
عاشق بوی شوید و نعنام با این حرفت منو یاد مامانم انداختی یادش بخیر
ایشاالله یه روزی نوبت شما هم میشه هم عروس و هم مامانی
دوست دارم

پاسخ:
پاسخ:
ببخشید اگه ناراحتت کردم
ایشالله
ممنونم بخاطر امدنت
حالا واستا ببینم چی نوشتی
دوست داشتی هم میتونی بشینی ها

پاسخ:
پاسخ:
عاقا چرا منو بشین پاشو میکنی سلمااااااااااااااااااااااااااا
الان ها کارتبزنی خونوم در نمیاد

پاسخ:
پاسخ:
الان قمه بزنی خون منم درنمیاد
بهار این قده الان اعصابم داغونه

پاسخ:
پاسخ:
برو دختر جان بخواب دیگه ای بابا
من خوابیدما
امروز باید پیش مادرشوهرت خودتو بکشی هااااااااااااااااا
این چه وضعیه بلاگفا پیدا رکده نه خدایی

پاسخ:
پاسخ:
من که دیگه باروبندیلمو میبندم خستم کرده
باروبندیل ببند اینجا دیگه جای تو نیس
ای جااااااااانم چه حالی میده یکی از دوستای ادم مامان بشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی