نمیدونم چرا چیزی ننوشتم
اما الان تقریبا بهترم البته با گلو درد و سرفه های طاقت فرسا
روزا میگذره خیلی ساده و راحت
کم کم وجودم به ماههای رجب عادت میکنه حیف لایق نیستم روزه بگیرم بعد ماه شعبان و ماه رمضان
داره ماه مهمونی میاد و دوباره دستام خالی
دوباره ی کوله پشتی خالی
ی کوله پر از دلتنگی
از چی بگم نمیدونم
روزام شده کار و استراحت و ناهار و شام
بماند که روز دوشنبه گشنه تشنه راهی بیمارستان شدم و قدری خانواده محترمه بر سرمان داد و فریاد کردن
چندروزی بچه های بیمارستان از جمله مامان بیمارستانم هوامو داره و برام سوپ میگیره تا صدای خوشگلم درست بشه
مامانِ بیمارستان ممنونم بخاطر لطفهای که بهم میکنی
حالا بماند چندروزی که حال و روزمان قمر در عقرب بود یعنی دوتایی خدا باید بهمون شفا بده الهی آمیــــــــــــن
خلاصه یکم بر پر و پای هم پیچیدیم اخرشم هیچی همچنان عشقولی هستیم
چشم حسودامون کوووووووووووووووووووووووووووور
اصلا ی حالیم دوباره دخترک بهار امد پیشتون هووووووووووووووووووو چه خبرتونه چقد خوشحال شدین ها
منم که شاد و خوشحال
+ممنونم بخاطر تک تک نظرای که برامون گذاشتین
+خدایا شکرت هنوزم غرق نیازم محتاج نگاهتم
- ۹۲/۰۲/۲۵
وب خیلی قشنگی دارین خوشحال میشیم به ماهم سربزنید
راستی اگر با تبادل لینک موافقین بهمون خبر بدین
ممنون