عروسی +دسته گل من بگو مبارکه ایشالله
که این موهای لختمو چیکار کنم
خلاصه لباسمم که تموم شده بود مونده بود اتو کردن
خلاصه داشتیم اتو میکردیم و همه چیز به خیر خوشی داشت تموم میشد که اتو از برق کشیدم
یهو چشم افتاد به ی جای لباس گفتم حالا اینجا بکشم تا سرد نشده
خلاصه تا اتو گذاشتم یهو چسبید زود برداشتم که نچسبه اما همچین خوشگل سوخته بود که کل هنرمندان ایران و جهان میومدن نمیتونستن همچین اثری بزارن
یعنی مونده بودم فحش بدم خودمو
مونده بودم گریه کنم یا خنده
فقط همینقد یادمه گفتم سوخت
خبر دادم به اقایی
خلاصه مامان و زن داداشم میگم بیاین اینا فک میکنن موهامو دارم اتو میکشم همچین ریبکس امدن
اما گفتم بیاین دیگه بی انصافا من چیکار کنم اینجوری شده
امدن و میگفتن ی چیز دیگه بپوش اصلا همینجوری بپوش
گفتم حرف پوشیدن نیس اما باید اخرش ی فکری برداریم که.....
خلاصه سریع رفتم زنگ زدم دختر عمه دیدم ای بابا هی میره رو پیغام گیر
ناامید شدم گفتم ولش این همه زحمتم بر باد رفت نیم ساعتی چی کنیم چکار کنیم میکردیم با زن داداش و مامان
اما جایی که سوخته بود کنار درز لباس بود نزدیک زانو
خلاصه یکم گذشت اینا میگفتن میخندیدن
یهو مامان شماره گرفت و منم میگفتم رفته ارایشگاه حتما
مامان گفتش فک نکنم بره ارایشگاه
که دیدم احوال پرسی میکنه و گفت اره اینجوری شده حالا ساعت چنده 5 اینا بود
خلاصه گفته بود زودتر بیارید تا درستش کنم
مامان و بابا لباسمو بردن
منو زن داداش داشتیم حرف میزدیم که گفتم بزار موهامو اتو بکشم و این حرفا
یکم اتو کشیدم فر ریز
دیدم گفت بده من بکشم
تا بحال زن داداشم تجربه اتو و اتو کردن مو نداشت اما دور تا دور سرمو اتو کشید گفت همینجوری خوبه گفتم برای الان خوبه
موهامو جمع کردم پشت سرم مثل همیشه و گیره زدم
دیدم مامانمشون امدن گفتن درست نشده
گفتم فداسرم مهم نیس ی جیزه دیگه میپوشم
اینجوری بود که لباسم پایینش تنگ تر شد و خلاصه دست گل ما قشنگ ابیاری شد
مدل لباسم محشر شد
خلاصه منتظر بودیم اذان بگن و نماز بخونم و اماده بشم
نمازو که خوندم شروع کردم به لاک زدن و لباس پوشیدن
لباس پوشیدمو موهامو شونه کشیدم و پف کرد و ویز ویزی شد و پر پشت
خلاصه اماده شدمو زن داداشم لباسشو پوشید
به اقای خبر دادم میرم عروسی
تو راه بهش اس دادم
جوابی ازش نیومد همش حواسم به اقایی بود که چرا جوابمو نداده
بیست دقیقه بعد دوباره اس دادم اما جوابی نیومد
اخرش زنگ زدم رد کرد
ساعت 10 ی اس داد که سرم شلوغ بوده و این حرفا
بماند تو عروسی کلی باید زن داادش معرفی میکردم ی جورایی هلاک شدیم از بس مردا تو قسمت خانما بودن
بعد رفتن اقایون ی کوچول رقصیدمو شام اوردن
امدیم بیرون که اجازه دختر عمو از خونه عمو بگیریم ماشین داداش دومی خورده به ماشین دیگه
خلاصه اسباب راحتی و اسایش بعد عروسی تعطیلات برای داداش دومی ما فراهم شد(بدلیل راننده تاکسی بودن)
بعدشم که دخترعمو از خونشون اجازه گرفتیمو ی اشکی راه افتاد اونجا
الانم ی ربع هست امدیم خونه
خلاصه این بود عروسی و دسته گل ما
الانم ی عدد بهار خانمی مو ویز ویزی نشسته با کلی پف یعنی ذوق مرگ میشم اینجوریم تا بحال اینقد موهام پف نداشته
+ اینم بقولم عمل کردم
این لباسم قبل سنگدوزی
اینم سنگدوزی لباسم
اینم لباس شب خونچه کت وشلوار که پوشیدم
+ خدایا ایشالله خوشبختی و سعادت نصیب هممون بکن
الهی آمیـــــــــــن
- ۹۲/۰۲/۱۹