.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

این روزا

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۵۷ ب.ظ
سلام به خنکی باد بهاری

بارون نم نم مباد

خدایا ممنون رحمتتو برای کشاورزا باز گذاشتی قشر زحمت کش و کم درامد

نه اینجوری فک نکنین که من یا خانواده ام کشاورزن نه همینجوری خواستم از خدا تشکر کنم 

تا نیم ساعت پیش از بس خمیازه کشیدم خسته شدم اما الان خواب از سرم پریده 

نمازم قضا شد نشد بخونم بدلایلی شاید قسمتم شد و مهمان خدا شدمو بتونم نماز شب بخونم 

کماکان دعا گوی اشنا و غریبه هستیم اگه قابل پاشیم بدرگاه حق

نا شکری نمیکنم از نتیجه ازمایشم احتمال سنگ کلیه و دوباره شروع شد این اقایی ما سر همه چی من غصه میخوره بیکار میشم غصه میخوره کارمیکنم غصه میخوره مریض میشم غصه میخوره والا هر روز ی ماجرا داریم

من که خودم به در بی خیالی چون به مریضی هرچی بیشتر فک کنم بدتر میشم والا اگه دروغ بگم

خلاصه از این روزام بگم خوبم خداروشکر سختی کارم زیاد شده جدیدا با دکترا شاخ به شاخ میشم حتی گزارشم رئیس بیمارستانو بیدار کرد و فعلا امروز نزدیک بود ی جورایی برای دکتر مربوطه بشه و دنبال دفتر گزارشمون میگشت که متاسفانه در اتاق رئیس بیمارستان بود

اخ یکم پهلوم درد میکنه همش ی کوچولو ها 

خدا ممنونتم بابت این دردا میدونی چرا چون میدونم دوسم داری تجربه کنم امتحان میکنی چقد صبورم 

اقاییمو میشه یکم خونسردش کنی نمیخوام اینقد غصه بخوره والا خودمم طاقت ناراحتیشو ندارم

الان اس داده رسیدم خونه

نمیدونم چطوری رسیدش اخه 

ولش کن فکرم داره منحرف میشه که نگران بشم لعنت خدا برشیطان 

اخرشم اس دادم ی تک باشماره خونه بزن

خو چیکار کنم دست خودم نیس بخدا

وقتی دلشوره میگیره تا ساکتش نکنم و حالم بد نشه ول کن نیست

خداروشکر رسیده خونه اخیش این یکی دلشوره الکی رفت پی کارش.

خلاصه الان ی جورایی نمیدونم چیکار کنم ناراحت نیستم چون خدا توانایشو بهم داده که درداشو تحمل کنم هرچند ازش خواستم شفا کامل بهم بده 

اما خداروشکر دو دفعه توی ی ماه تپش قلب گرفتم یکی روز کتک خوردنم که مسافرت  بودم یکی روز عقد داداشم حالم بد بود اونم ی ساعت

دیگه خداروشکر خوب خوبم

ها از صبح نگفتم دوباره صبحونه ناهارم یکی شد اما اساسی خوردم ساعت 10 اینا بودش 

که رفتم اشپزخونه دیدم وای چقد ظرف

تا چایی ریختم و خوردم ظرفاروریختم توی سینک ظرفشویی اب گرمو هم باز کردم روش

خلاصه اینکه گشنم بود فک کردم ی سیب زمینی سرخ کردم تا موقع ظرفاروشستم و سیب زمینی سرخ شد یکم رب زدم و بعد تخم مرغ زدم و ظرفامو تموم کردم نشستم به خوردن

خیلی خوشمزه بود جاتون خالی

چسبید اساسی

بعدشم مامان و بابام رفتن و موندم تنها خونه 

دیدم ای بابا حوصلم سررفته چیکار کنم 

گفتم جای تختمو عوض کنم که تا نصفه اتاق تختو روی زمین کشیدم که دیدم اقای اس داد گفتم وای نکنه فهمید 

خلاثه فقط جای تختمو عوض کردم این اقایی میدونه همیشه من درحال عوض کردن جای تختم و اتاق بهم میریزم

نخندین خو

ابنقد دوس دارم اتاقم تمیز باشه 

ای بابا حالا خودمو نمیتونم گول بزنم چرا

همش فکرم پیشه اقاییه ناراحته یا نیستش؟؟؟؟

ها راستی دوباره ی تحقیق قراره بگیرم میخوام یکم پس انداز کنم  و تحقیق یکی از بچه های دانشگاه انجام بدم و بجاش پولشو بگیرم از بیکاری حداقل بهتره.

اگه بشه یکم طلا بخرم با این اوضاع فک کنم تنها کمکی که بتونم برای ایندمون بتونم بکنم و ی پس اندازی بتونم بکنم

همچنان بفکر ایندم تا بتونم کمک کنم و ایشالله خیلی اذیت نشیم

هرچند خدابزرگه و توکل بخودش

بازم خیلی حرف زدم اونم از هرشاخه به شاخه دیگه خیلی زیاد شد

دعا نوشته:


خدایا همچنان برای همه ارزوی سعادت وخوشبختی رو دارم و بعدشم ی نگاهی به روی منو اقایی بنداز



محتاج دعای همه هستیم 

یا حق

  • ادم و حوا

نظرات (۲)

سلام
نمیدونم گفتی هر اتفاق یعنی چی
خدا خودش رحم کنه
این پستا رو نخونده بودم
همه چی درست میشه توکل به خدا و یه کم صبوری

پاسخ:
پاسخ:
سلام هراتفاق منظورم اتفاقای بود که برام افتاده یا بهتره بگم برامون افتاده
توکل بخدا درست بشه
انشاله زودی خوب شی گلم

پاسخ:
پاسخ:
ممنون سلما جون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی