و اما امروز
اخه ادم تو اتاقش و خلوتگاهش برای استراحت امده و احساس امنیت
اما انگاری من از این یکی خیری ندیدم
خلاصه بعد کلی کشواکش دادن بدنمو غلت زدن روی تختم موفق شدم از رختخواب نازنینم بیرون بیام
خلاصه ی چایی خوردم و با دیدن اون همه ظرفهای نشسته شب قبل خستگی دوباره اومد تنم نشست
شروع کردم به شستن ظرفها یهو دلم ضعف کرد
رفتم سراغ جعبه شیرینی که توی یخچال بود دوتا شیرینی خوردم یکم حالم بهترشد و به ادامه ظرف شستن
خلاصه بعدشم بهم خبردادن که برای داداشم قراره برن حلقه بخرن مامان گفت تو هم میای؟
گفتم معلوم نیس
ی اس دادم به عزیزم و منتظر جوابش موندم اما انگاری گوشی دردسترس نبود
بعد نیم ساعت اس داد که اره عزیزم
ما هم اماده شدیم و با مامان رفتیم سر قرارکه داادش و زن داادشمو ببینیم تو راه بودیم داداشم زنگ زد که کجایین مامان گفت 5دقیقه دیگه رسیدیم
خلاصه حلقه نیگاه میکردیم و زن داداش نظر میخواست منم حرفی نمیزدم
خلاصه چندجا رفتیم پسند نکرد البته ناگفته نماند که چندشب قبل با داداش گرامی تمام طلافروشیارو زیرورو کردن اما نتونسته بودن چیزی انتخاب کنن
خلاصه قرار شد ساده بگیرن و بدون نگین اما هرجا رفتیم نگین داشت
اخر ی مغازه انتخاب کردن و رفتیم جفت حلقه خریدیم
ی میلون چهل تومن اب خورد
ناقابل
خلاصه حلقه داادشم کوچیک بود گفتن نیم ساعت دیگه تشریف بیارید
خلاصه رفتیم خونه مامان بزرگ و با من و مامان و زن داادش
یکم حرف زدیم و تبادل اطلاعات کردیم
بعدش داادشم زنگ زد گفت از طلافروشی زنگ زدن برین حلقه ها رو بگیرین
خلاصه رفتیم حلقه هاروگرفتیمو و راهی خونه شدیم
مامان ابگوشت گذاشته بود جای همتون خالی
بعد داداشم رفتش منو بابا و زن داداش مامان موندیم
اتاق بهم ریخته منو زن داداش رویت کرد منم اصلا خجالت نکشیدم
چون بیشتر این هفته سرکار بودم تا رسید بالا تو اتاقم فقط لپ تاپ بستم که از کلیداسرار من خبردار نشه
بعدشم حرف زدیم و حرف زدیم تا رفتن خونه خودشون چون شب دعوتی داشتن
همین ی ساعت پیش ی اس دادن برا تولدم
فعلا خبری نیس همینا بودش
- ۹۲/۰۱/۲۲