از هفدهم
و کلاسای قبل ازدواج و بعدش ی وقت بگیرن برای محضر و عقد
اینقد هول بودم خدا میدونه انگار عروسی و عقد من بود
خلاصه تا ظهر با مامان تله پاتی داشتیم چیکار کنیم و چیکار کردین اخرشم زنگ زدن ناهار درست کن وا خو بی انصافا زودتر بگین حالا بماند که اخرشم غذای منونخوردن و از بیرون غذا گرفتن
خلاصه ساعت 2.30 امدن بدون عروس دوماد و عقد کردن تموم شد
توی خواب بودم یا بیداری چرا پس ما رو خبر نکردن بریم سرعقد
عاشق اینم سرعقد یکی از شاهدای عقد باشم که متاسفانه هنوز قسمتم نشده و نه داداش دومی شاهد بودم نه اولی و سوی هم که فک نکنم شاید برای کوچیک و اخری منم شاهد باشم و شاید نباشم
هیچی دیگه منم حالم بد شد و کلا حتی نشد برم احوالپرسیکنم وخودمو رو تخت انداختم دراز کشیدم چای میوه و ناهار که خوردن و رفتن
منم بهتر شده بودم رفتم پایین
داداش دومی تو همین حین زنگ زد چه خبره خونتون گفتم زنگ میزنم بهت اینا برن
رفتنو مامان گفتم زنگ بزن داداش بیاد
نیم ساعت نشد زن داداش و داادش و فندق و جیگر عمه امدن
مبارک باشه شیرینی تنها میخورین که برداشتم گفتم من باید گله کنم یا شماها؟؟؟؟؟؟؟
یادتونه وقت عقد خودتون منو نبردید؟؟ الانم منو نبردن یعنی خبر نکردن اما همون قدر معرفت داشت شب خواستگاری برام ارزش قائل شدن و منو بردن الانم ناراحتی نداره چیزی که شده تلافی کرده
اونا رفتن مشهد شما هم پاشو برو
فقط کاری نکنین که چوبشو خودتون میخورین
والا اگر خواهرشوهر بودم خودم میدونستم چیکار کنم اما همیشه به کاری که میخوام بکنم فکر میکنم چون اینده خودمم عروسم نه دختر
عروس خانواده میشم نه دختر خانواده
پس عقلتونو بکار ببندین و با فکر گله کنین
اینم شیرینی بفرمایین نوش جان
نشستن یکم حرف زدنو رفتن جیگر عمه موندش
اس دادم عزیزم گفتم برم روضه با مامان
احساس کردم باید برم تا از حال و هوای ظهر بیرون بیام
جواب داد اره برو فداتشم
رفتمو جیگر عمه با من بودش و روی پام خواب افتاد روضه خوندنو پذیرایی کردن جیگرکو بیدار کردم پاشو بخوربریم خونه مثل چی چسبیده بود بهم من میگفتم پاشو عمه اما پا نمیشد که
خلاصه با هر ترفندی بیدارش کردمو و چون همسایمون سالگردشوهرش بود ی غذای داد ما هم اوردیم خونه
که داداشم زنگ زد ما تو راهیم چایی بذارین ما امدیم من و مامان بدو رفتیم خونه لباسامو عوض کردم و موهامو شونه کردم جیگرکم داشت پرشین تون نیگاه میکرد
داادشمشون امدن هنوز عروسمون ارایشگاه نرفته بود این شد شب اول عقدشون خونه ما موندن
بماند که خودمو کشتم تا اون اتاق بهم ریخته داداش گرامی تمیز کردمو کمرم شکست
خلاصه این عزیزمان تعجب کرده بود که شب اول چرا خونه ما هستن و اینا
بعد داادش دومی اومد دنبال دخترش خونه ما
تعارف زدیم بیا اشنا بشین و اونا میخواستن برن
گفتم بیاین زشته تا تو حیاطامدین دارین میرین
من و زن داادش اولی در حال ظرف شستن بودیم
بخدا اگه فک کنین که مجبور کردم ظرف بشوره من مجبور نکردم خودش اصرار کرد و منم گذاشتم بشوره و خودم کمکش کردم که در حین ظرف شستن زن داادش دومی امدش داخل خونه و ما رو درحین ظرف شستن دید و خندید رفتم بیرون دوتا زن داادش معرفی کردم و خلاصه جاری هستین
بعد با زن داادش اولی برگشتیم اشپزخونه بقیه ظرفا بشوریمو من چایی گذاشتم دیروقت بود ساعت 11 بودش
که تازه تموم کردیم و با زن داداش اولی داشتیم برمیگشتیم تو حال
که زن داداش دومی گفت داشتم کم کم میومدم کمکمتون گفتم گفتم ی بابا دیر رسیدی گربه رو کشتم دم حجله
یهو هر سه تایی زدیم زیر خنده
دیگه چایی اوردیم و شکلات و خنده و کر کر
که داداش اولی از بیرون برگشتن رفته بود ماشین دوستشو بده اونم به جمع ما پیوست و کلی خنده و ینا کردیم داادش وزن داادش دومی اماده رفتن شد که همسری اس داد ما هم گفتیم یکم دیگه بشینم بعدش دلم نیومد بنده خدا منتظر نگه دارم و امدم تو اتاق
خلاصه اینم از شب اول عقد داداشم بدون جشن و حلقه ازدواج
صبح یکشنبه که خودمو کشتم و رفتم اموزشگاه برای کارای کارتکس
که ظهرم شیفت داشتمو شب برگشتم خونهخسته کوفته اقایی باهامون قهر کرد و کلی گریه کردم
دوشنبه رفتم چشم پزشکی و معاینه چشم شبشم باز زن داادش اولی امد خونمون
نخندین دیگه نه چک زدیم نه چونه عروس امد به خونه
شب درمیون خونه ما هستن
بعدازظهر دوشنبه مهمون داشتیم قرعه کشی خانوادگیمون بود همه تبریک گفتنو از عروس جدیدمون پرسیدن و کلی خسته شدم از پذیرایی هرچند زن داداش دومی امده بود کمک اما اون بنده خدا دوتا بچه داره گناه داره خو
سه شنبه قرار بود برم امتحان ایین نامه دوباره بدم که کلا امادگی نداشتم بزنگ زدم شرکت اینترنتیم که ثبت نام کردم گفتم اگه خطم تخیله نشده برم دوباره مخابرات که فرمودن نه تخیلیه شده و بیا یوزر پسورد بکیر منم گفتم پس لطف کنین تلفنی بدین برام مقدور نیس بیام بیرونو بعدش اینجوری بود که پست دیروز قبلا توی ی صفحه ورد نوشته بودم و همشو دیروز گذاشتم از این چند وقتی که نبودم بعدش عصر شیفت داشتم
تا امروز چهارشنبه مه الان از خواب بیدار شدم و اقایی بی صبر ما رفته اداره پست بسته رو بگیره و که ماهم شماره قبض فرستادیم که چرا دیروز دستش نرسیده که خلاصه بنده خدا دست خالی برگشته چون مامور پست امروز قرار برسونه بهش
حالا ساعتی که براش فرستادمو میزارم بزار اول دستش برسه وخودش باز کنه ببینه اینجوری بهتره سوپرایز میشه
هنوز چایی نخوردمو صورتمو نشستم
- ۹۲/۰۱/۲۱
خدایی یکم میخوای بد باش