بقیه نوشته هام
روز دهم خونمون بودیم تا لنگ ظهر خوابیدیم لباس شستیمو ظرفای نشسته اون دوتا داداش گل که تو خونه موندن جمع جور کردیم
روز یازدهم به بهانه بانک رفتن امدم بیرون که اینترتمو شارژ کنم که مخابرات طرح نامحدودشو برداشته بود و محدود میداد سه ماهه که برای من بدرد نمیخورد چون نمیشد ترافیکشو تمدید کنم و برای مصرف من کم بود و خلاصه دست خالی برگشتم خونه بعدازظهرش ی دست گل اساسی اب دادمو خازن باتری گوشی سوزندم بخاطر اشتباه وصل کردن شارژ گوشی و مجبور شدم بدم تعمیر که خودش کلی ماجرا شد برای من و اقایی
روز دوازدهم که ماجرای خوذشو داشت و هنوز گوشی شارژ نمیکنه و الان با ی گوشی سونی اریکسون سازگاری میکنم که نصف کلیداش کار نمیکنه و ی اس میخوام بدم حرصمو درمیاره یا میخوام تلفنی حرف بزنم کلا دوروبری ها میفهمن اون طرف خط چی میگه از بس صداش بلنده و نمیشه صداشو کم کرد اخه کلیدش خرابه و نمیشه کم کرد
خلاصه تو بی اینترنتی داریم سماق میمکیم
از سر ناچاری و بی کاری و نداشتن اینترنت مجبورم این روزامو توی ورد بنویسم بعد اینترنتم وصل شد توی وبلاگ بزارم امروز 12 بهمن ساعت 6.56 بعداظهر
از چی بگم دلم گرفته غروب زیاد دوس ندارم دلم میگیره همیشه دنبال یه چیزی هستم که سرگرمش باشمو و غروبو نبینم چون دلتنگیامو بیشتر میکنه
امروز از صبح کلی حرف زدیم و الانم ازش بی خبرم دلم هواشو کرده از روز عید پای سیستم ننشستم اما الان چنان دلم گرفته و دلمو بدجور هوایی کرده تنها چیزی دارم که بخوام از دلتنگیم بنویسیم اینجاست امدم درد دلمو بکنم و برم حداقل سبکتر میشم احتمالا امروز و فردا سرش شلوغه منم که فردا یعنی 13 فروردین اولین شیفت سال 92 دارم
قول دادم گریه هامو کم کنم جز روز 5 فروردین که هیچ جور نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم
اینم از روز سیزدم که نشستم توخونه و نرفتم بیرون چون بخاطر من باید ظهر ناهار زود بخورنو برگردن چون از ساعت1 بعدازظهر تا 12شب شیفت دارم که کلاسیزده امسالو مثل سال پیش که شیفت داشتم گذاشتم کنار و موندم خونه
حالا خداروشکر که تونستم خونه بمونمو بتونم اینا رو اینجا بنویسم
امروز 14 فروردین
دیروز عصروشب شیفت بودم و شیفت نسبتا خوبی بود یکم سخت بود اما شروع خوبی بود این بود اولین روز کاری من خلاصه اینکه تموم شد و رفت و امروز یعنی 14 فروردین شیفت دومم بود اما از صبح دنبال کارای کاردکس بودم و اخرشم منو راهی بانک کردند که حوصله سر صف و نوبت نبودم رفتم دنبال کار اینترنتم که هنوز خط رو تخلیه نکردن که از شرکت بگیرم شرکت رفتم ثبت نام کردمو هزینه اش موند برای زمان وصل کردن که ایشالله یکشنبه قرار شد برابر با 18 فروردین اینترتمو وصل کنن تا ببینم تا اونروز چی میشه
تو هر نفس که میخوام بگم تنهام
تو قطره های اشکام چشام تورو میبینه
وقتی که یادت اینجاس چشام تو رو میبینه
هر طرف میرم چشام تورو میبینه
از دلم شنیدم عاشق شدن همینه
وای اگر نباشی بدون تو میمیرم
من دوباره میخوام از تو جون بگیرم
توی اون چشای مهربون کنار خاطراتمون
یاد تو همراه منه هر شب که بارون میزنه چشام تو رو میبینه
15 فروردین ساعت 13.15
عاشق اون غیرتتم که گفتم گوشی دادم به داداشم درستش کنه نهایت اس ها رو میخونه عاشق اون داغ کردنتم هرچند خودم داشتم سکته میکردم اما میخواستم با حرفا فقط اروم بشی و میگفتم نهایت میخونه نهایت همه چی تموم میشه اما دل خودم اشوبتر از این حرفا بود میخندیدم اما حالم از گریه گذشته بود و نمیدونستم باید چیکار میکردم حتی وقتی که عکس های تو گوشی رو بهونه کردم حتی وقتی که ده بار به مامان و داداشم زنگ زدم حتی وقتیکه مهمون امد برامون امد دل تو دلم نبود تا زمانی گوشی دستم رسید فقط روشن شدتمام اس هامو پاک کردم و خیلی راحت خاموش شد دیگه روشن نشد و رفتم طبقه پایین زنگ زدم اقایی رو گفتم اما انگار خوشحال نشد حق داشت چون خودم اشتباه کرده بودم
ساعت 14.13 بعد ازناهار کلا گذشته رو دیگه نمینویسم از الانم بگم که زمانی مامان میره من میمونم و دنیای ظرف میمونمو اماده کردن ناهار میمونم دنیای کوزت گونه بودن خودم ولش مهم نیس حال روز الانم اینه دیگه چاره نیست خلاصه ناشکری نمیکنم راضیم به رضای خدا تا ببینم قسمتم چیه
هروقت دلت شکست ناراحتیتو فراموش کن دعای خوب بکن چیز خوب بخواه بزار خوشبختی رو دیگران تجربه کنن
ساعت 17.25
وقتی میبینی تنهایی و هیچ کس همسفرت نیس بخواب راحتر از همه چیز که تنهایی اذیتت نکنه و بیهوش شو مثل من که توی عالم خواب با همون کسی باشی که همسفرته و اون مدت تو بیداری نداری ارومتر از همیشه بخواب
همون موقع است که همسفرت دلش برات تنگ میشه و ازت خبر میگیره و با ویبره گوشی بیدار میشی و شروع میکنی به حرف زدن
چقد سخته که بخوای راحت زندگی کنی و بدون همسفرت باشی
بیدارم کردی و من سیستمو دوباره روشن کردمو اهنگ میزارم چون دوباره باید تنها همسفر امروز بشم
برای همسفرم که هنوز کنارم نیس : از خدا میخوام طعم خوشی برایت چون عسل شود و هرلحظه با شیرینیش مست شوی.
برای شماهایی که منو خوندید تا این لحظه : خدا خوشبختی رو نصیب تک تک لحظه هاتون کنه.
ساعت18.00
اونوقت میگن چرا گریه میکنی فکر اینجا رو چی کردین؟
دلت یهو بریزه و بزنی زیر گریه نمیدونی چته و دلت بخواد ی دل سیر گریه کنی
اینم حکم بازی ماست تو دنیا بی خبر بی خبر اینور دنیا اخبار در اخبار اونور دنیا
ساعت 20.34 امروز زیادی دلتنگم دلم امونمو بریده برام هیچی مهم نیس هیچی جز رسیدن
اس داد عزیزم اشکاتو نبینم ها مطمئن باش هیچوقت نمیبینی یعنی نمیزارم ببینی اینا اشک نیس اینا نگرانیه که از خودم دور میکنم اینا استرس های بی مورد منه که دارم از خودم دور میکنم
خیلی جلو خودمو گرفتم که کافی نت نرم و وبلاگو نخونم خواستم اگه اتفاقی افتاد توی خونه باشه اگه گریه کردم اگه خندیدم اگه هرچی شد فقط و فقط توی خونه باشه میبینی چه صبری دارم میبنی چقد صبوری میکنم اخرشم میام اینجا مینویسم حال و روزمو
اتاقم بازم بهم ریختس همه میدونن حوصله ندارم همه میدونن پا رو دمم نباید بزارن همه میدونن سر به سرم نمیزارن
امدم بنویسم که خاطره هام حک بشه روی جنس این وبلاگ که بعدا بدونم چقد بدست اوردنت سخت بود چقد اذیت شدیم چقد نگران شدیم و چقد صبوری میخواست
الانم نمیدونم چیکار کنم بمونم یا برم بگم یا نگم فک کنم خیلی چیزا رو نوشته باشم اما بازم ناگفته هام زیادتره یادته سال پیش؟؟؟؟
هنوز دفتر قبلی بودم تا ساعت 16.30 در عرض دوهفته جامونو عوض کردیم باز سه ماه نشد دفترو عوض کردیم اخرشم که امدم کلا بیرون چه سال خوبی بودها پر از اتفاق پر از خاطره پر از تجربه که همش با تو اسون شد همش با تحمل کردنی شد اما امسالم قشنگتر شد چون سال تحویلم با تو بود اولین نفر بهت تبریک گفتم
ساعت 21.19
اس دادم حوصلم سررفته کاش اینجا بودی بکم اذیتت میکردم دلمون باز میشد
ی دقیقه طول نکشید جواب دادی فداش بشم من قند عسل خودم بوس بوس از چشات
منم کم نیوردم سریع جواب دادم خو دلم تنگ شده غرغر کنم والا اذیتت کنم اونوقت تو بگی ای خدا
عجب ماجرایی داریم منو تو ها والا بخدا بخوان زندگی منو تو رو بنویسن قلم و کاغذ کم میارن والا از بس ما دوتا برای خودمون پت و مت شدیم خودمون نمیدونیم
شدیم عین همین پت و مت یعنی میترسم برم کلاس عروسک سازی اینا بهم بخندن و بگن بچه شده بخدا اگه من بزرگ بشم از بس بچگیمو دوس دارم تازه دارم بزرگ میشم یعنی فک کنم زمان میبره من بزرگ بشم
ی عروسک دارم سوغات پارسال مامان بود یعنی سوغات نبودها من بزور گرفتمش گفتم مال خودمه حالا که یدونه اوردین مال خودمه حتما عکسشو میزارم اگه یادم نره اخه شما قضاوت کنین من میگم گوزنه این اقای ما میگه کو خرت؟
والا شما نیگاه کنین نظرخواهی میکنیم ببینیم اون خره یا گوزن
یعنی اینم شوهره ما داریم؟
حیف نیست بیاد شوهر ما بشه بنظر من باید این پسر قاب گرفت بزنی به دیوار بخدا حیفه این بره تو بازار کار کنه
اها ی خبر جدید الان که داشتم اینارو مینوشتم جواب اس منو داده
نوشته ای جان اخ جون غر بزن فداتشم
یعنی این خودشه ایا؟ تا جایی یادمه از غر زدن خوشش نمیومد چی شده حالا ؟؟؟
بخدا زندگیمو کتاب کنن تا اخر عمر لازم نیس کار کنم از بس بخندن به کارای منو این اقای همسر والا بخدا
ای خدا مردم از خنده اینم شوهره ما داریم ههههههههههههههههههه
پاشم یکم موهامو شونه کنم از قیافه مت بودن دربیام که الان پت ی چیزی میگه باز قهقه من راه میفته
یهو مامان از پایین میگه دختر دیونه شدی والا بخدا این اقای ما ی کارا میکنه منو میگی میزنم زیر خنده مامان میگه چی شده چیکار میکنی به چی میخندی اونوقت منم خودمو میزنم به اون راه یعنی اصلا هیچی نفهمیدم چی گفته
منم در جواب اس نوشتم الان شدیم پت و پت بنویسم وبلاگ از خنده غش میکنی
حالا خبر نداره من اینترنت ندارم الان دارم چه اتیشی میسوزونم نمیدونه الانشم دارم مینویسم ی خنده بازاری درست کردم که خدا میدونه
اخ خدا از بس خندیدم دبیلو سی لازم شدم
امروز یعنی 92/1/17 ساعت 13.24
دیروز نتونستم چیزی بنویسم بخاطر اینکه صبح یکی از همکارای محترم بیمارستان مشکلی براش پیش امده بود و باید زودتر از شیفتم میرفتم خلاصه ی دوش گرفتم اونم چه دوشی با قوری از بس فشار اب کمه روز جمعه که بری حموم میمونی خلاصه من میدونستم میمونم رفتم ی قوری اب جوش کردم و بدو رفتم دوش کرفتم خلاصه اماده شدم برم بیمارستان و تا رسیدم بیمارستان ی ساعت طول کشید خلاصه ارواح تمام رفتگان سازمان اتوبوسرانی و تاکسیرانی را فاتحه خوندم تا رسیدم به تیمارستان بله تیمارستان چون بیمارستان جای ادمهای که محتاج مداوا هستن اما کسانی تو بیمارستان ما میان از مداوا گذشتن و باید خدا بهشون شفا بده
بعد بیمارستان تا رسیدم خونه با کلی مهمون مواجه شدم که خستگی تمام سرکار از تنم بیرون امد و یکم بافندق جان بازی کردمو عارف عمه که خودشو کشت چون داشت با ما نقطه بازی میکرد والا اینم داداش ما داریم دختراشو انداخته گردن من
بعد مقداری این فندق را دربغلمان گرففتیم و مادربزرگمان که از خواب بیدارشده بود رفتیم و حال و احوال نمودیم یهو فرمودن این بچه کیه منم اشاره نمودم به برادرعزیزمان گفتیم دختر این گل پسره
خلاصه مادربزرگمان حرفمان را تصدیق نمود و فرمود مبارکت باشه بچت خوشگله
حالا ما مونده بودیم بچه نداشته و تبریک مادربزرگمان و خنده جمع حاضر و منفجر شدن خانه مان.
رو به جمع حاضر نمودم و فرمودم پس والا با این تفاسیر و داشتن این فندق چقد جوان مانده ام که مادربزرگمان گفت امده ای خانه ما چیکار؟
ما هم زل زدیم به مادربزرگمان و حرفی نزدیم و فندق هم زل زده بود به ما
تو دلم گفتم: خدایی بی بی من امدم خونه شما یا شما امده ای خانه ما؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی فندق را سپردیم به دست مادرمان و گفتیم بیا نوه ات را بگیر تا من را نتیجه دار نکردین خلاصه کلی جمع حاضر به ما خندیدن
والا
میگم اگه منو نداشتین شما سوژه از کجا میاوردین؟
اینم خانواده ما داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه اینم ازجمعه شب ما
و اممممممممماااااااااا امروز شنبه
برادر گرامی (داداش بزرگمو میگم) رفتن ازمایش بگو خو
افرین رفتن ازمایش برای درین درین
افرین عقد
خلاصه ما از دیشب در دلمان عروسی داریم و دعا کردیم که انشالله زودتر برون خانه خودشان(یعنی اینقد از داادشمان سیر شده ایم) هنوز عقد نکرده میخوایم راهی خانه خودشان شوند
از طرفی که همه دنبال گرفتاری های خودشان هستن اینجانب علاف (یا الاف) وبیکار در خانه شده ایم کوزت (بله شوهر گرامی الان اینو بشنون ما رو خفه میکنن راست میگویند دیگر کوزت چیه من سفید برفی هستم ) خلاصه دل در دلمان نیستو انگار عروسی خودمان هستش
الان فک کنم چرت و پرت خونمان رفته بالا و قدری نیاز به استراحت داریم والا یکی ما را نیز بگیرد در اغوشش که بسیار دلتنگ شده ایم
- ۹۲/۰۱/۲۰