از نبودم تا بودنم
سلام بر دوستان گلم
خانمی هستم
ی عذرخواهی باید بکنم قرار بود از مسافرت برگشتم ی پست بزارم اما دقیق شبی که برگشتم اعتبار اینترنت من تموم شد و من شدم پر از دلتنگی پر از بدقولی پر از ناراحتی
باور ندارین از اقایی بپرسین که اونم فهمید و دلیل ناراحتیمو پرسید و گفت فداسرمون
روز رفتنم اول فروردین امدم ی خط بنویسم و بعد برم اما تا نوشتم پاکش کردم چون جایی دوری نمیخواستم برم قرار بود برمو برگردم پس نیازی نبود حلالیت بگیرم بهمین خاظر اخرین پستم چیزی ننوشتم
دعای سال تحویلم این بود سلامتی خودمون و خانواده هامون و اینکه تا اخر همین سال ما رو بهم برسون بهمون سخت نگیر همینجوری راهمون ناهمواره راهمون سخت تر از این حرفاست
اخرین عشقولانه من وتو 91: کره مربا (میدونم اینم ی خاطره میشه برامون برای همین نوشتم )
اخرین اس عزیزم چند دقیقه به سال تحویل : عزیزم داریم نزدیک سال نو میشیم
اخرین اس من: آرزو دارم نوروزی که در پیش داری آغاز روزهای باشه که آرزو داری
اولین اس سال تحویل من :مبارک باشه عزیزم اینور ماچ اونور ماچ
اولین اس عزیزم: بوبوس بوس
تا شب چندتا اس دادیم شب سختی بود چون صبح ازش دورتر میشدم فاصلمون میشد دو برابر اما دلامون شد نزدیکتر
صبح راهی سفر شدم سفری تنها بدون همسفر زندگیم
برگشتنم باور نکردنی بود حتی برای عزیزم وقتی گفتم برای پیشوازم میرسی یا نه؟ تعجب کرده بود که برگشتم شب روی تخت خودم و اتاق خودم میخوابم
به این نتیجه رسیدم که هر سفری پر از تجربه است تجربه ای که شاید با ده سال زندگی کردن نشه بدست اورد
سفر منم شد پر از خاطره پر ازدلتنگی پر از تجربه خامی که پخته شده بود پر از حس نیاز به همدم و همراه و همسفر
موقع رفتنم پر شده بود از موندن پرشده بود از خاطره های سال پیشم پر شده بود ازخواستن تو
گذاشتمو رفتم فکرشو هم نمیکردم بتونم تحمل کنم اما خدا فکر همه جارو کرده بود و ما رو صبورتر از همیشه منتظر گذاشت
الهی قربونش برم که دلتنگیشو بزبونش نیورد و تا من بی قرار تر نشم
روز اول خیلی خیلی برام سخت بود دل کندن از عادت همیشگیم دل کندن از خلوت من و عزیزم
از همین جا شروع میکنم تک تک لحظه هامو
اول فروردین سفرمنوخانواده ام اغاز شد راهی شدیم و ناهار اسلامیه(بعد بجستان) خوردیم و دوباره بعد از نماز و ناهار راهی شدیم و شب رو بخاطر خرابی جاده و ظوفانی بودن وبارونی بودن در راور موندیم جاده راور جونمونو به لبمون رسوند
چقد دلداری دادی که من راهی سفربشم اما قربون این مخابرات که حالمو گرفتو ی اس میدادم ی ساعت طول میکشید که دست عزیزم برسه
همون شب اس دادم دلم تنگ شده و راحت اون بغض به زبون اوردم اما اس داد و گفت قرارمون سفر بودها و خوش بگذرون عزیز دلم
روز دوم فروردین ساعت 9 صبح راهی کرمان شدیموچون مسافرت زیاد امده بودیم و میدونستم جاده کرمان انتن دهی نداره و وصفر میرسه اس دادم به عزیزم که نگران نشه تو راه هستیم اونم با جاده ای بارونی و برف و باد که به اقایی اس دادم هوا اینجوری و اس داد هوا قاطی پاتی کرده
و شب در کرمان موندیم اتاق گرفتیم طبقه سوم مدرسه با 47 پله
این شب شام همه مهمون اقایی بودن جز من (شام مهمون اقایی)
من چندتا اس دادم تا حال و هوامون عوض بشه اونم چه جک گفتنی شده بود اما خودم د لم گرفته بودو نمیتونستم حال و هوای خودمو عوض کنم و نگرانتر از قبل بودم چون جوابی بهم نمیرسید
روز سوم بندرعباس و خرابی جلوبندی ماشین و نگرانی همسر بنده بواسطه اس دادن من و بعدشم درست شدن ماشینو دوباره راهی شدن به سمت جریزه قشم
روز چهارم قشم و بازار رفتن من و پیدا نکردن ساعت موردعلاقه ام برای عزیزم اونم تنهایی (که الانشم تو شهر خودمون اصلا حوصله خیابون رفتنو ندارم چه برسه به مسافرت و بازار رفتنو خرید اینا)اما بخاطر عزیزترینم راهی بازار شدمو تا جایی پیدا کنم گوشیمو بزنم شارژ خیلی جاها رفتم ساعت خوشگل ندیدم و به دلم ننشست دنبال ی چیز بودم متفاوت باشه خیلی فرق کنه خیلی متفاوت باشه رنگش شکلش با همه اون چیزایکه دیدم فرق کنه و ی جورایی منحصر به فرد باشه اما نبود که نبود
روز پنجم درگهان واوردن سوغات
(کلا حذف شد بدلیل اینکه نمیخوام با خوندنش ناراحتی بوجود بیارم)
ایشالله اگه فردا صبح تونستم مینویسم و الا بقیه ماجرا بمونه برای بعد
الان یعنی امروز 13فروردین و روز طبیعت همه رفتن سبزه گره بزننو سیزده رو بدر کنن منم تنها موندم تو خونه البته داداش بزرگم موند همین ده دقیقه پیش رفت منم امدم ادامه ماجرا بنویسم تقریبا ی ساعت پیش ی اس دادم به اقایی اما نیگاه نکردم دستش رسیده یا نه رفتم ی دوش گرفتمو امدم دیدم جوابی نداده که نیگاه کردم دیدم بله تایید ارسالش نیومده زنگ زدم در دسترس نبود ی جورایی غریبیم کرد امدم بنویسم
خلاصه عمه اینا که توی قشم همراهی ما شده بودن اونا هم خسته شده بودن قرار شد ما خودمون راهی بندرعباس بشیم متاسفانه متوجه شدیم دریا طوفانی و لنج حرکت نمیکنه و ی صف 8 کیلومتری در انتظارمونه و خانواده ما و عمه در صف انتظار موندیم ساعت 8شب اینا بودش تا صبح تو ماشین بودیمو نیم خواب و نشسته خوابم میبرد بیدار میشدم بدنم بشدت خواب رفته بود و با اقایی اس میدادیم خلاصه ساعت 7 صبح بود که نوبتمون شد
روز ششم خلصه ساعت 7 صبح نوبتمون شد و تونستیم لنج سوار بشیم و شام نخورده همه صداشون درامده بود خانواده عمه اینا هم موافق بودن ی 7-8 کیلومتر بعد از اسکله ی جا نگه داریمو صبحونه بخوریم نگه داشتن همانا خستگی و نخوابیدن های شب همانا صبحونه که خوردیم قرار بعدیمون گچین بود ناهارو نیمه اماده کردیم (تاس کباب) و راهی گچین شدیم و ناهار گچین خوردیم و ظرفای نشسته دو وعده رو همون جا با عمه شستیم و دوباره بعد ی ساعتی استراحت راهی شدیم اما هنوز تازه راهی جاده حاجی اباد شدیم که خبر از اتفاق نداشتیم که بابا داشت با ضبط ماشین ور میرفت یهو از جاده رفتیم بیرون که مامان گفت چیکار میکنی که بابا فرمون سمت جاده پیچوند و اما تابلوهای کنار جاده ما رو نگه داشت و از چپ کردن ماشین جلوگیری کرد واینه سمت مامان خرد شد و ریخت تو ماشین
صدای گوشی داداش کوچیکم بلند شد و از پشت تلفن پسرعمه میگفت کجایی یهو کجا رفتین که داداشم گفت یکم جلوتر نگه دارین
بابا صورتشو شست و ی دوری زد و دوباره نشست جلوتر نزدیک عمشون نگهداشت و تو ناباوری خانواده عمه به ما و ماشین نیگاه میکردن که پسرعمه نذاشت بابا پشت ماشین بشینه و خودش نشست پشت ماشین ما قرار بود سیرجان شب بمونیم اما این اتفاق باعث شد تا حاجی اباد بمونیم شب رو همونجا بخوابیم اون شب همه رفتیم حموم تا کوفتگی و گرفتگی بدنمون گرفته بشه
حمام رفتن من گذاشتم اخرین نفر که راحت باشم همه خواب بودن که رفتم حموم و دوش که باز کردم همانا و اشکای من همانا از دردی که داشتم تمام بدنم کبود و سیاه شده بود طاقت نیوردمو زود بیرون امدم پیش بسوی اتاق و زیر پتو
شب رو خوابیدیم و صبح روز ششم دوباره راهی شدیم سمت کرمان راهمونو دورتر کردیم بخاطر خرابی راه کرمان قرار بود بریم یزد و شب رو یزد موندیم صبح که بیدار شدیم دوباره رفتیم اتاق تمدید کردیم و ی شب دیگه یزد موندیم رفتیم جاهای دیدنی رو دیدیم و استراحت بیشتر کردیم تا خستگی اون شب و بیداری اون شب گرفته بشه خلاصه هفتمو هشتمو یزد موندیم روز نهم چشمون به جمال خاله پری روشن شد و خستگی رو بدتر کرد چون قرارمون نبود مهمون ناخونده بشه و راهی جاده طبس شدیم ناهار طبس موندیم و ی خوراکی عدسی درست کردیم و دوباره راهی شدیم با این تفاوت که راه ما و خانواده عمه سر ی سه راهی جدا میشه و شب نهم در خانه خودمون بودیم که هیچ کس حتی عزیزم باورش نمیشد ما در خونمون باشیم
- ۹۲/۰۱/۲۰
فکر کنم با یه اتفاقاتی بهت تلخ گذشته این عید ولی حتما بابات واسه اینکارش علتی داشته ! امیدوارم بفهمی علتش چیه و سردرگمیت از بین بره !
روزهای خوبی رو باآقاتون در پیش رو داشته باشی !
التماس دعا !