.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

اخرین یکشنبه سال 91

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۵۵ ق.ظ
صبح بیدارشدم  و  رفتم ی دوش گرفتم و یکم سرحال شدم موهام براق شد اساسی وای خدا همه کارام مونده  چیکارکنم من چقد خوش خیالم

راستی دو روزه صدام گرفته اساسی 

دیروز زن داداش زنگ زده بود گوشی برداشتم سلام کردم دیدم وای چرا زن داداشم مثل غریبه ها حرف میزنه خندم گرفته بود اخه رسمی حرف میزدش خلاصه اینکه همش میگفت شما

هرچی میگفتم منم باز میگفت شما گفتم منم دیگه 

خلاصه یهو گفت چرا اینجوری شده صدات؟ با خودم گفتم خونه عموشون کی امده چقد صداش غریبه اس

خلاصه یکم خندیدیم و کفتم فک کنم جمعه داشتم خونه رو و دکوری تمیز میکردم عرق کردم بدنم گرم بوده رفتم بیمارستان سردی خورده بهم صدام گرفته گفت خیلی عوض شده صدات قشنگ میتونی زنگ بزنی مزاحم اینو اون بشی

اوهوم امروزو فردا فقط شیفت دارم ومیره تا 13 فروردین سال 92 که باز شیفتام همش میشه دوشیفتی مثلا عصر وشب فک کن روز سیزده معلوم نیس من برسم شهرمون یا نه 

که امروز جلسه پایان سالمون هستش

احتمال زیاد مسئول درمانگاه میخواد بهمون عیدی بده

پارسال ی کتاب رباعیات بهمون عیدی داد

امسال نمیدونم چی قراره بهمون بده

خبر جدید قراره بریم خواستگاری اونم با گل و شیرینی فردا شب (من شیفت دارم باید با یکی از همکارام صحبت کنم ببینم میشه زودتر بیاد که منم برم خواهرشوهر بازی دربیارم)

البته اندر احوالات این جانب بخواهید بدونید شاد شنگولم اساسی

اخه چند روز این داداش اولی گرامی ما کلا به دستو پای ما میپیچه و میگیم میخندیم حالا میبینم میخواد قبل سال نو عقد بشه

خدا جونم ممنون بابت همه لطف های که بهمون کردی 

خداکنه زود عقد بشن اصلا ی حس دارم برم بالا سرشون قند بسابم در این حد ذوق کردم باور کن 

اخه داداش دومی موقع ازدواجش من دبیرستانی بودم حتی موقع عقدشون من نبودم 

فک کنم من از داداشم ذوقم بیشتره والا

اصلا اهنگ شاد گذاشتم و بلند کردم

دلمان اساسی تنگ عروسی شده اونم داداش

الانم زنگ زدم همسر گرامیو بیدار کردم ی نشد زیاد حرف بزنم ی اس فرستادم از خوشحالی طاقت نیاوردم برسه مغازه زودی خبر جدیدو گفتم 

هورااااااااااااااااااااااااااااا

ممنون خداجونم بخاطر همه چیز

+ بعدا نوشتم: مامان نگران فرداشبه میگه تورو خدا شیفتتو عوض کن خیالمون راحت باشه هرکی ندونه میگه انگاری میخواد برای من خواستگار بیادش گفتم تونستم عوض میکنم اما اگه عوض نشد یکی از همکارا میگم زودتر بیاد تا بتونم بیام خونه لباس عوض کنم  هرچند بقول داداشم میگه این همش لباساش همینجوریه فرق نمیکنه اما بازم بجای مقنعه ی روسری سرم میکنم که مانتو دیگه میپوشم که خلاصه راه این بنده خدا یکم دور هستش فک کنم 80 کیلومتر باشه من که هنوز جمال روی ایشون ندیدم خلاصه نمیدونم تا فرداشب چی میشه خدا کنه امروز تو جلسه یکی پیدا بشه شیفتمو قبول کنه

+ پاشم یکم اتاقمو جمع کنم که باید ناهار بخورم 12.30 جلسه دارم و بعدشم که 13.30 شیفتم شروع میشه

  • ادم و حوا

نظرات (۲)

سلام گلم خوبی؟ببخشید یکم سرم شلوغ شده



سلام ممنون یگانه جان

سلام مبارکه خانم
خوش باشی خواهر شوهر




سلام ممنون هنوز خبری نیس که
ایشالله دوروز دیگه ببینیم چی میشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی