پنج شنبه اخر سال(یادی از گذشته)
چقد زود امد سال پیش این روزها داشتم کارای دفتر بیمه رو تموم میکردمو چون تا 28 بیشتر نمیرفتم بدجور مشغول بودم خسته کوفته میومدم خونه باز شب میرفتم بیمارستان
شیفتهای فروردین گذاشته بودن
من تمام عید تو شیفت بسر بردم شیفتای که تو خونه شدم خانم خونه و سال تحویل تنها روی مبل نسشته بودم و سال تحویل شد اشک بود که میریختم کسی نبود حتی بهش تبریک بگم بعد از رفتن مامانم و بابا مسافرت داداشم خوابش برده بود و من تنها سال تحویل بودم تلفن زنگ خورد گوشی برداشتم مامانم بود اونا رسیده بودن بردسکن اشکام میرفت حرف زیادی نزدم تا نفهمه که گریه میکنم سال تحویل تبریک گفت و قطع کرد من موندمو دنیای تنهایی و تعطیلات عید و تنهایی
ظرف شیرینی سفره هفت سین و سبزه وسط میز حالمو بدتر کرد تلویزیون روشن بود هنوزم یادم نمیره بدون مهمان میزبان خودم شده بودم
رفتم و تو خونه یکم گشتم دوباره امدم روی مبل نشستم و نمیدونم کانال من وتو بود برنامه خانواده تپلی ها بود چی بود نیگاه میکردم
داداش بزرگم امد خونه گفت عیدت مبارک گفتم مرسی گفت چی شده گفتم هیچی
حوصله ناهار درست کردنو نداشتم
داداش های گرامی از برنج خسته شده بودن منم سریع کوکو سیب زمینی درست کردم ساعت 11.30 ناهار خوردیم
قرار بود بریم خونه مامان بزرگم اما نرفتیم ساعت 2.30 رفتیم ی سری زدیم اونم با موتور سه نفری
هوا سرد بود یخ کردم رو موتور
خلاصه ی سر زدیم و گفتم منو برسون خونه میخوام غذا درست کنم امدیم خونه و ی فیلم گذاشتن نیگاه کردیم
شام درست کردیمو خوردیم داادش بزرگم راهی سفر شمال شد
موندم منو داداش سومی
اونم که منو برد خونه مامان بزرگ خودش رفت سرکار
منم اماده شدم از خونه مامان بزرگم رفتم بیمارستان
ساعت 12 داادشم امد دنبالم با موتور رفتیم خونه مامان بزرگم تا ساعت 3 شب اونجا بودیم بازم یخ کردم تا خونه
روزام شده بود همین
اما تجربه خوبی بود
یادش بخیر زود گذشت
+ خدایا مواظب بنده هایت باش
- ۹۱/۱۲/۲۴
پیشه تو باشم نا قلااااااااااااااااااااااااااااااااا
میدونم پیش من بودی من که نگقتم نبودی
قرار نیس که همه چی رو لو بدیم