.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

ا قای

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۵۲ ب.ظ
خودتون میدونید که من خیلی زیاد  نمینو یسم این رو زا بودش که دیگه منو خانومی با هم تو کلوب اشنا شده بودیم 

  بله این روزا بودش که منو اسمشم خانوم گل بودش ای خدا یاد اونروزا میفتم خندم میگیره اساسی خب میگفتم 

مبرفتیم خصوصی هم اون اسممو میگفت با اقا منم میگفتم خانوم گل چه بلا های سرنیود اخه بهم کفته بود اون پسره داداش راست راسکیم هیت 

ای خدا الان دارم میخندم ها ها اینم بگم خانومی اونروزا فکر میکرد با یه ادم 40یا50 ساله داره میحرفه که بهد نه بابا چهل

پنچاه ساله کجا بودش من همس 24 سال دارم  خلاصه این روزا میگذشتو به عید نزدیک میشدیم 

هروز مون این شده بود که من میرفتم سره کار یه جوری از زیره زبون داداش الکیش میکشیدم بیرون که خواهر تون نیستن 

خدای نکرده اتفاقی افتاده اونم میگفت به دروغ نه داره فیل میبینه بعد ساعت 12 میادش اینارو میگفت همشو درست در میومد 

میدیدم 12 میشد میومدش ان میشد منم میگفتم بابا این حتما داداششه دیگه نگو بابا این خبر داره تو بیمارستان شیفت داره 

از این حرفا خلاصه من مغازه میرفتم کرکررو میکشید پاین ته یکی دو کلمه باش حرف بزنم ای خدا چه روزای داشتیم 

تا ساعت دو شب مغازه بودم تو خونه هم بهم شک کرده بودن نکنه این چای میره معتاد اینا شده 

بعد یه مدت خانوادرو در جریان گذاشتمو همه چیو به مان گفتو از این چیزا ها شماره دادن خانوم کلو بگم 

گفتم میشه من شمارتو نو داشته باشم گفت خودشم نمیدونه الانشم میدونم نمیدونه اینم بگم ها من 

از اولش تو این برنامه جدی بودم ولی خانومی نه تو نظره اون این یه دوستی معمولی بودش که اخرشم بله 

دلشو دزدیدم شمارشو اینجوری داد خانم گل میتونم شمارتونو داشته باشم نه ی چرا اخه تو یه لحظه نمیدونم عصبی شد 

دلشو زد به دریا چی شدش گفتش بیا اینم شمار م اینم بگم ها شمارشو  ها اینو بزار ید بگم الان خانومی زنگ زد گفتم 

تو تو عید تنها بودی ها من کجا بودم اون وقت باز داره میزنگه جوابشو بدم ها جوبادادم مگه میتونم جواب ندم پوسته کلمو میکنه 

خودتون که واردین 

ها از کجا موندم خلاصه روز به روز ما به عید نزدیک میشودیم منم میترسیدم بهش بگم که شمارتو بده 

که یه وقت پیشه خودش فکر نکنه اره اینم از اون پسراس روز به روز به عید نزدیک میشودیمو رابطمون بهترو بهتر هم میشودش 

ها یعنی یه جورای هنو باهم رسمی حرف میزدیم یعنی هنو از دلو دلبری خبری نبودش دیگه اید شده بودش 

من هی میخواستم بیام مغازه که تو خونه میگفتن زشته بابا الان مغازه باز نمیکنن که یکی دو ساعت طول کشیدش 

که من خودمو رسوندم به مغازه بهش گفتم سیم کارتتون ایرانس هستش یا همراه اول گفت ایرانسل گفتم اولین ایدیتو من میخوام بدم که یه شارژ ایرانسل 

دادم بهش خلاصه بهترین روزای زندگیم بودش ینو هم بگم که تا اون وقت یعنی 24 سالگی من با هیش دختری حرف نزده بودم 

نمیگم با دختر حرف نزدم ها حرف زدم نه اونجوری که شما فکر کنید بهار اولین دختری بود که تو زندگیم به عنوان 

دوست دختر که بعد یه مدت کوتا عاشق هم شدیم حرف زدیم یعنی بهار اول و اخرین دختری هستش که وارد زندگیم شدش 

اینو بگم یعنی منو بهار بیست روز مونده به عید تا الان همش پیشه همیم الا از من بپورسین بهار کجاس بگم 

تو بیمارستان نیشسته رو صندلی پوشته سیستم یا داره شماره میده یا داره گوشی جواب میده یا داره با 

مریض ها حرف میزنه یعنی تو این یه سال همیشه از هم خبر داشتیمو داریم ها من شماره خانومیو بعد اید تونستم بگیر یعنی 

چطوری بگم یه جورای تو دل هم بودیم دیگه خانومیییییییییی همون که همیشه میگم دلبه دل لوله کشی شده 

خلاصه بعد عید شماره گرفتمو خدا زنگ بزنم نزنم روم نمیشه صداش چطوریه اینو اون گفتم 

ریلکس باشم زنگ زدم بله بهار خانوم بله یعنی اولش اس دادم گفتم بزنگم اوکیو داد زنگیدم 

حالا حرف زدن مارو ببین من:سلام خوبین منم ........ بله منم بهار هستم شما خوبین بله خوبم من زودی یخم باز شد بودش 

دیدم بهار نمیتونه حرف بزنه گفتم بعدا حرف میزنم تا قط کردم اس دادش وای خدا داشتم اب میشدم ....... من اس دادم ی برای چی اخه

بها: خجالت میکشم اخه وای از این خجالت بهتون بگم نه نگم بگم شب پوسته کلمو دو دستی میکنه 

اگه خواستین از خودش بپورسین من هیچ کارم بعد گذشت تولد خانومی شدش گفتم چی بگیر چی نگیرم کاره خودمو راحت کردم

یه چند تای شارژ گرفتم دادم بهش من از این ور مینوشتم میگفتم درست بودش اونم میگفت اره بعد میگفتم اینو هم بزن 

نمیدونم چند تای گرفتم ولی یادمه دو تومنی بودش خلاصه تو این بستو چهار سال عید به اون با حالی نداشتم 

بعدشم حرچی خواستین بدونین از خودم بپورسین سیر تاپیازو بهتون میگم 

اینم بگم پوسته کلم هم کندس ها پس نپورسین 

  • ادم و حوا

نظرات (۱)

باسلام:
باتشکر از این که به وبلاگ این جانب سرزده بودید و نظر گذاشته بودید. دوست گرامی کسی که منطقی است، با هیچکس سر دعوی ندارد که بخواهد با دوست خود و یا دیگران قهر و آشتی کند. اما در باره جواب به فرمایشات شما:
کسی که خدا را دوست دارد که آفرینند اوست، قبل از هر چیز به سخنان او که در قرآن آمده است عمل می کند. نماز و قرآن می خواند و ... خواندن قرآن سخن گفتن با معشوق واقعی ما با ماست و نماز خواندن سخن گفتن ما با آفریننده و معشوق اصلی خودمان است. عبادت محدود کننده نیست؛ آزادی بخش از قید مادیات و شیاطین جن و انس است.
عدل خداوند اقتضا می کند که عدالتش در روز قیامت به منصه ظهور برسد و سزای کافران و ظالمین و منافقین و ... بدهد. می فرماید: آنها را که روی هم انباشته هستند در جهنم قرار می دهیم. (سوره انفال آیه 37)
اما اینکه آیا شیعه چند در صد باشند و همه آنها هم به بهشت بروند، معلوم نیست که حتمی باشد. اکثر سخنان خداوند در مورد بخشش و به بهشت رفتن انسانها با " لعل " یعنی شاید آمده است. بهشت رفتن کار آسانی نیست. ما تلاش می کنیم که اگر خداوند کمک کند ما را در روز قیامت ببخشد و به بهشت ببرد. شما باور نمی کنید که تمام نَفَس های ما و پلک زدن هایمان و هر قدمی که بر می داریم و هر کلمه ای که از دهان ما خارج می شود و یا می نویسیم و حتی هر فکری که می کنیم. نوشته می شود. (سوره کهف آیه 49)
عمر ما مانند یک " سی دی " و " هارد " خالی است که تمام اعمال ما روی آن ثبت و ضبط می شود و در روز قیامت در حضور ما به نام نامه اعمال گشوده می گردد. کاری کنیم که در حضور خداوند و دیگران که این نامه را می بینند شرمنده و سر افکنده نشویم. البته همیشه راه توبه و استغفار هم باز است. بهشتی بشوید.ناهید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی