امروز من

اینور اونور میزنم همش ی هفته دیگه مونده وای خدا چقد زود امد تازه امروز باید یکم خونرو سروسامان بدم بعدش برم کارای کارتکس بکنم و چندتا بانک برم عصرم اتاق ی تکونی بدم
از دست این داداشای من یکم فک نمیکنن ی ماهه میگیم زودتر بیاین انگار نه انگار
والا اینا دیگه کی هستن خوبه تو مغازه لباس فروشی کارنمیکنن وگرنه خدا میدونه شایدم شبو نمیومدن
هیچی دیگه از صبح دارم ظرف میشورم مگه تمومی داره
با خودم فک میکنم آیا همه ظرفا از کابینت درامده و کثیف شده ؟؟؟
الانم نصفشوشستم امدم یکم اتاقو جمع کنم تا ظرفا خشک بشن و دوباره بقیشو بشورم
امروز شیفت ندارم از فرصت باید استفاده کنم و کارامو انجام بدم سال تحویل راحت بشینم سر سفره هفت سین(البته اگه بتونم سفره خودم بدوزم و هفت سین بچینم)
ایشالله سال دیگه خودم بچینم
حال دیشبم تعریفی نداشت با همه درگیر بودم حتی با خودم اخرش با تپش قلب و درد سمت چپ(قفسه سینه و دستم) شب رو به پایان گفتم و خوابیدم
خودم میدونم دیشب حرف زدنم با مامانم درست نبوده حال خودم از دیشب گرفتم
الانم ی دستم گوشی که دارم همسر میگیرم ی دست دیگه داره تایپ میکنه اینجارو
+خدایا یک لحظه ما رو به خود وا مگذار.
+ پست آقای و شب رو همسربنده (یعنی اقایی )نوشتن نه من. احتمالا از دست من خیلی خیلی ناراحت بودن حق دارن واقعا حق دارن
+ هنوزم جواب نداده ساعت9:15 شده اما جواب نداده فک کنم ی ساعتی هست دارم زنگ میزنم
+بعدا نوشتم ساعت 10:40 اس داد سلام
- ۹۱/۱۲/۲۳
مگه تو بهش چیزی گفتی که ازت ناراحت بشه؟
خدایا بخودت سپردمش
اره همیشه من ناراحتش میکنم