خدا شکرت . برامون دعا کنید خواهش میکنم
وای نمیدونید چقدر برا خوشحالی خانومی خوشحالم انگاری دنیارو بهم دادن
یعنی داشتم تو مغازه کار میکردم دیدم چی
اگه گفتین اس اومد
ولی نگو یکم دیر فهمیدم
خوندم انگاری دنیارو دادن بهم خیلی خوشحالم امروز شارژ شارژم
دارم دارم دی دی دیدیرارام
اخیشن خدا ممنونم برا فرشتت
یکی نظر داده بود گفته بود جم کنید این لوس بازیاتونو
ولی من لوس نیستم
و خانومی هم لوس نیست یعنی از زندگیمون خبر ندارین هم من چطوری بزرگ شدم هم خانومی
راست
داریم به عید نزدیک میشیم ها داریم یه سال میشیم برا مون دعا کنید که زودی ما هم بریم سره خونه زندگیمون
ایشا الله خدا همه عاشقارو به هم برسونه ما هم تو اونا
دوستان عزیز
ازتون خواهش میکنم برامون دعا کنید که ما زودی بریم سره خونه زندگیمون
مث این دوستم که بگم خندتون میگیره
نظامی هستش تو تهران میگفت شب رسیدم خونه
خسته کوفته برم بگیرم بخوابم مامان گفت برو هموم بو گند گرفتی گفتش مامان هموب صبح رفتم ها چی داری میگی
گفتش خلاصه رفتم حموم اومدم بیرون گفت چرا صورتتو نزدی برو صورتتو هم بزن گفتم میدونستم گر داده ول کن هم نبود رفتم صورتمو زدم اومدم بیرون گفت اینو .کتو شلوار. تنت کن گفتش منم هم خوشحال فکر کردم
برام کادو عید گرفتن
هم ناراحت تازه از راه رسیدم گیر داده بهم گفت خلاصه پوشیدمو رفتم خوابیدم ساعت 9 یا 10 بود پاشو پاشو
مامان بزار بخوابم کاش میرفتم مسافر خونه
خلاصه پاشوده چیه چی شده هیچی پاشو کتو شلوارتو بپوش داریم میریم برات خواستگاری گفته بودش برا بابا میخوایم بریم
گفته بود نخیر براتو
گفت مامان بزار یکم بخوابم والا اون خراب شده صبح ساعت شش هر روز پامیشم بزار منم ببینم این خواب چیه
که بعد میفهمه نه بابا جرایان جدی هستش گفت دادو بیداد من غلط میکنم زن بگیرمو از این حرفا
گفت من حقوقم دوسال هستش اونجام 400 تومن هست من غلط میکنم زن بگیرم گفتش به مامانو بابا گفتم ببینید من یه سکه سیاه هم خرج نمیکنم ها خونمونو هم شما باید بگیرید نامزدی بازی هم من نمیخوام
گفتن باشه گفت پس بریم
خلاصه بگم به من که داشت میگفت زده بودم زیره خنده
گفت رفتیم با عروس حرف زدمو پسند کردمو از این حرفا
خلاصه عقدو مهمنیو از این چیزا کلا شد سه روز
تو سه روز ازدواج کرد
عروس خانوم هم ازش بجوز نمازو روزه و نیوردن دوستا به خونه هیچی نخواسته ازش یعنی نماز بخونن تو زندگیشون روزه هاشنو بگیرنو
از این چیزا
نه طلا نه عروسی نمیدونم از این چیزا هیچی نخواسته بود
تو سه روز ازدواج کرده بودت تموم اون روزم اومده بود وسایل زندگیشونو ببرن
بهش گفتم رضا خودت هنو باورت شده ازدواج کردی گفت نه هنو فکر میکنم تو خواب هستم
خلاصه رفت شیرینی منو هم خرید اومد که خانوش زنگ زد یک دو سه گفت داداش من خدا حا فظ گفتم چیه
زن داداش بود گفتش اره من رفتم منم زدم زیره خنده که بله رضا داره ادم میشه
برا خوشبختیشون دعا کنید
انشا الله خدا برا خوانندگان این وبلاگ اگه مجردن مث ما به خدا توکل کنید که این بهتریه کاره که خدا یارو همراه زندگیتونو سره راهتون
بزاره
و انای هم که مث منو خانومی هستن عشقشونو به هم دیگه بیشتر از دیرو بکنه
خدایا همه عاشقارو به حکمت خودت و سلاح کودت به هم برسون
یه آمین بگید برا هنمه دعا کردم
خدا سایه پدر مادرامونو از سرمون کم نکنه
خدا هیچ وقت لطفشو از ما دریگ نکنه
زیادی حرف زدم میدونم طولانی شد ولی میدونم خانومی تا نقته اخرشو هم میخونه و الان داره میخنده قربون خنده هاش برم
- ۹۱/۱۲/۰۵
دستم مگه بهت نرسه