جمعه چطور بود
دوباره امدممممممم
خو اول بگم نزدیک بود از سرویس بمونم همیشه میرسیدم سر کوچه ی چند دقیقه ای باید منتظر میشدم
منم مثل همیشه چادرمو سرم کردمو اماده رفتم سرکوچه دیدم ای واااااااای سرویس داره میره
که یکی از بچه های بخش منو دیدونگهداشتن
خلاصه رسیدم بیمارستان
بعد از بیمارستان
تو راه برگشت بابا از اهنگهای قدیمی گذاشته بود منم که خسته گفتم بابا اینو خاموووووووووش کن یهو عوض کرد این اهنگو تو راه میشنیدم هی حال داد یعنی من نخواستما خودش گذاشته بود منم کیف کردم پرانرژی امدم خونه
رسیدم دیدم ای بابا شام هنوز درست نکردن منم داشتم ضعف میکردم اساسی
هیچی دیگه امدم اینجا پست بزارم مهمون امدش
عمو اینا بودن
ما هم رفتیم پایین هم از خودمون پذیرایی کردیم هم از عمو اینا
خلااااااصه چایی درست کردم و میوه شستم و تا موقع چایی بردم ی چایی خوردیمو بعدش نشستیم یکم حرف زدیم از عروسی و این جور حرفا
خلاصه بحث داغ گرونی اینا بود اخرشم سرویس طلا
نمیدونم بخدا چرا فک میکنن اگه طلا بگیرن 20 میلیون
اصلا به من چه
خودمو درگیر چی چیزا میکنم
برن بخرن اونا که دارن ازشون چیزی کم نمیشه
شاید فردا مهمون داشته باشیم بریم زن داداش بیاریم خونمون
اخه بله برون داداششه (پسرعمو بنده) مامانش نمیتونه بمونه پیشش
هیچی دیگه شاید بتونم پست بزارم شایدم نتونم
اره ی چیزی دیگه یادم رفت بگم شده براتون پیش بیاد که هی دلتون هوایی بشه زنگ بزنین یه شوهرتون
هی امروز سه بار اونم سرکارررر من زنگ زدم دلم اصلا طاقت نداره
نمیدونم چیکار کنممممممممم
هی خداشکرت
چقد درهم برهم نوشتم
خوب بود شیفت قشنگی بود هرچند شلوغی اذیتم میکرد اما تموم شد تا فرداشب خدابخیر بگذرونه شیفت شب میشم تا 7.30 تا 12 شب
- ۹۱/۱۱/۲۰
مرررررررررررررررسی همچنین شما خوش باشین