.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

خونه داداش

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۲۸ ب.ظ
امروز ظهر تصمیم گرفتیم بریم خونه داداش

داداش امده بود دنبالمون

به همسرری گفتم و رفتم اماده شدم

ساعتای 4 بود همکارم زنگ زد کجایی

گفتم خونه داداشم

گفت عجبا بدو بیا شیفت داری رفتی مهمونی

گفتم کی من؟؟؟؟؟؟

هیچی دیگه تازه کاراشون تموم شده بود بحساب میخواستم بشینم فندق ببینم که دنبال تاکسی زنگ زدم که هیچی تاکسی نداشت

بدو اماده شدم خودمو رسوندم سرکوچه به همسری گفتم میشه یکم شارژ بدی و............

خلاصه هییچی همسری شارژ بهم رسوند

هیچی دیکه رسیدم بیمارستان و شروع به کار کردم اخرشم بی طاقت شدم دوبار زنگ زدم همسری

حالشو پرسیدم ای بابا اگه گذاشتن دو دقیقه درست حسابی حرف بزنم


  • ادم و حوا

نظرات (۳)

چه حالگیری شد عزیزم
خدایی حالگیریه وسط مهمونی بگم بیا سر کار








حالا خوبه مهمونی باشه رفتم فندق ببینم دلم تنگیده بود خو با اون چشای روشنش
سلام خوب پس خانم دکتری؟






سلام نه بابا خانم دکتر کجاااااااااااااس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی