.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

کلانتری 12

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۰۶ ق.ظ
خلاصه مهمونا رفتن خونه سوتوکور شده بود همه براخودشون ی کاری میکردن

داداشم صدا زد اماده شو بریم کلانتری 

گفتم الان؟ 11 شبه

گفت بهونه دستشون ندین

خوب اماده شدم  اما دلم به رفتن نیست تازه فهمیدن حال شوهرم خوب نیست

خدا چی شده یکم تند ورق میخوره روزگارمون حداقل میذاشتی حالم بهتر بشه سرگیجه گرفته بودم

مامان اماده شد برفم میبارید بازم سردتر از دیشب شده 20 درجه زیر صفر

نکنه قراره منجمد بشیم؟؟؟؟؟

خلاصه تو خیابون که شیشه شده بود تو ماشین حالم بد بود همش فک میکردم میخوایم تصادف کنیم یهو داداشم گفت پیاده شو بریم تو کلانتری منم باورم نمیشد که رسیدیم داداشم گفت گوشیتو بزار ماشین باز الان بازرسی گیر میده منم گوشی دادام مامان امدم بیرون از ماشین صورتم میسوخت انگار اب جوش ریختن رو صورتم مغنعه رو رو صورتم گذاشتم و تو برفا رفتیم تو کلانتری

رسیدم تو ی ترسی افتاده بود تو جونم میلرزیدم  ضربان قلبم بالا رفته بود صلوات میفرستادم چندتا امضا گرفتنو نامه پزشک قانونی بهم دادن

رشیدم خونه اس دادم رسیدم اما شوهرم جواب نداد نگرانیم بیشتر شد زنگ زدم بیدار شد

چندتا اس دادام اما از نگرانیم کم نشد نگرانیم بیشتر شد گفته بودم میگی و گرنه گریه میکنم اونم میگفت خوب شدم و هیچی نیس

خلاصه گریه کردم دلم اشوب بود نفهمیدم کی خوابم برد اما یهو از خواب پریدم گفتم اخ همش اون صحنه تصادف اخه این سرم کجا خورده ااااااااااااااااااه

الانم همچنان منتظرم که داداشم بیاد با مامان و من بریم پزشک قانونی کبودی چشم امده رو گونه ام بقول بچه داداشم ارایش میریزه رو صورتم 

هنوزم نگرانم اخه نه زنگ زده نه اس داده ای خدااااااااااااااااااا

  • ادم و حوا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی