.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

اقای

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۴:۲۶ ب.ظ
سلام خانومی 

این باره اولیه که دارم تو وبلاگمون مینویسن امید وارم بتونم مث خانومی بنویسم 

سعی میکنم اول از خانومی تشکر کنم برا همه چیز .

خیلی وقت بود میخواستم پسشو بگیرم ولی نمیدونم چرا نمیتونستم این اجازرو به خودم بدم 

چند ساعت پیش خانومی بد جور ازم ناراحت شد برا یه کلمه که خودش بهم چندین براز گفته 

                                   نرو تنهام نزار

منم تو وقت فهمیدم که بهم نیاز داره احساس تنهای کرده میخواد کنارش باشمو باش حرفبزنمو ارامش 

بدم بهش ولی امروز من برای اول و اخرین بار ازش کنو خواستم که نمیدونم چی شد اون حرفار بهم 

زد و حال خوبم خوبتر شد 

شده تا حالا دلت بگیره بخوای تنها کسی که تو زندگیت هست پیشت باشه ولی به خاطره حرف بد

یا برداشت بد و جواب چطوری سابت کنم تو کلوب امدمو نمیدونم از این حرف بهت بگه نتونی بهش بگی

نیاز دارمت مث الان نتونی اس بدی بگی بهش من خوبم نگرانم نباش 

حکت خدارو اگه الان اینجا نبود بدجور بهم میریختم 

خانومی من یدونس عزیزه دلمه مهربونمه خانومیه من یک نعمت اهی هستش که خدا بهم داده 

پس باید قدرشو بدونم چرا که خدا این لطفو به هر کسی نمیکنه  

الان که دارم به عکسه خانومی نیگاه میکنم صورتش نورانی هستش 

تو صورت خانومم یه نوره خاصی میبینم 

از خانومی هرچی بگم کم گفتم هر کی خانومیمو اذیت کنه حتی خودم از خودمم نمیگذرم چه برسه به دیگران 

وای خدا هر وقت احساس میکنم خانومی داره اشک میریزه یه حالی بهم دست میده که نمیتونم حرف بزنم 

یه احسای بهم دست میده که با هیچ زبانی نمیتونم به زبون بیارم یا بگم درک کنه احسا سمو 


  • ادم و حوا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی