Unknown
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۱، ۰۴:۱۰ ب.ظ
امروز از سرکار پیاده امدم خونه لبته به دلایلی
رسیدم خونه یه چند تا چشم منتظر بودن همشون میخواستن با چشاشون منو بخورن
سرمو انداختم پایین هرچی تونستن گفتن
خودمو رسوندم تو اتاق
انداختم رو تخت
ی زنگ زدم امین تا نگران نشه بدونه سالم رسیدم خونه
مامان صدا میزنه
امدم
رفتم پایین
بعد از غر زدناش بهم فهموند که نباید پشت خط بمونن
خو ظرفا شستی حیاط جمع کن بعد ظرفا رو جمع کن بزار تو کابینت من میخوام برم قرعه کشی
خلاصه منم ظرفارو شستم رفتم توحیاط
چشت روز بد نبینه همچی افتادم تو ظرف اب
مونده بودم بخندم یا گریه کن
- ۹۱/۰۷/۲۴