*
وقتی فک میکنم میبینم اعتماد بنفس ندارم
تو سری میخورم
از بس زدن تو سرم و میکوبن میرم تو زمین یاد اون میخی میفتم که با چکش میفتیم به جونش
.
.
.
.
.
...
.
..
.
..
.
.
.
.
..
..
.
.
.
.
.
..
.
.
.
..
.
..
.
.
.
.
.
..
.
.
..
.
خوردم
: اصلا نمیخواد درست بشه یعنی من یکی دیگه تو ش موندم خلاصه هرکار میکنم همش اشتابه همش مقصرم دیگه اعتماد بنفس ندارم از خودم بیزار شدم از خودم نفرت دارم نمیدونم کجا درست میشه نمیدونم فقط میدونم که همش دارم اشتباه میکنم اشتباه کردم نه راه پیش دارم نه راه پس همه از دستم شاکین نه چیزی از خوشحالی میفهمم نه از ناراحتیم تا بخوام یکم خوشحال بشم چنان ضربه ای به سرم میخوره که نمیدونم از کجا خوردم و موقع غصه ی روشنی میبینم نمی دونم امیدوار بشم یا ناامید بم
: این روزا شدم دنیای از نداشتن اعتماد بنفس
: خودمو گم کردم خودمو
: قرار نیس پیدا بشم
: حالا منو این همه از خودبیگانگی
: نمیدونم
: جواب همه دلخوری باید من بدم
: جواب منو کی میده
: حرفای که سنکینی میکنه رو کجا باید بگم نمیدونم
: حتی نمیتونم بگم حتی نمیتونم بنویسم
- ۹۱/۰۷/۲۱