105
يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۱، ۰۲:۴۰ ب.ظ
شبی ...
از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس از یک جست و جوی نقره ای در کوچه های آبی احساس...
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید
...با حسرت جدا کردم.
وتو درپاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران وسرگردان چشمانیست رویایی...
ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم..
تورا در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
باز برای شادی وخوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
خدایا
بسی نگرانمـــــــــــــ:((:((:((
- ۹۱/۰۶/۲۶