57
هیچ وقت از خدا نپرسیدم چرا ، چی توی وجود ِ من دید که این همه درد رو حق ِ من دونست و فکر کرد که باید همه ش رو تحمل کنم و صدام هم درنیاد... هیچ وقت هم نمی خوام ازش این رو بپرسم! اما با خودم که فکر می کنم، می بینم دیگه اقلا این همه تنهایی حق ِ من نبود!! وقتی میشه تمام درد و رنج ها و غصه ها رو توی آرامش ِ آغوشی که برات حکم ِ زندگی رو داره فراموش کنی، چه اهمیتی داره چقدر درد روی سرت هوار شده باشه؟!... تو دلت گرمه به اون آغوش...! به اون زندگی، که توی اون آغوش معنا پیدا می کنه!!... اما من حتی حق ِ داشتن ِ همین رو هم ندارم!... حق ِ همین دلخوشی ِ کوچیک، که می تونه تو باورم خیلی خیلی خیلی بزرگ تر از تمام دردهایی باشه که دارن مثل ِ خوره روحم رو می خورن....
حرف این نیست که بخوام از این تنهایی انصراف بدم، حالا به هر قیمتی... آره، آدم زیاده! اما واقعا اون آرامش ِ محض، با همه ی اونها معنی میشه؟!...
توی این بیست و چند سال ِ زندگیم یه چیز رو خوب فهمیدم اونم اینه که آدمیزاد، هرچقدر هم که ادعا کنه سرد و یخ شده، بازم محتاج ِ محبته! محتاج ِ دوست داشتنه و دوست داشته شدن!! هر کی میگه برام مهم نیست فقط داره ادعا می کنه!!... شاید به یه جایی رسیده باشه که محبت ِ هر کسی رو قبول نکنه، اما همیشه ته ِ دلش، یه محبت ِ صاف و صادق و بی ریا می خواد که بتونه بهش تکیه کنه... که بتونه با تکیه به اون، تمام چیزهایی که باعث آزارش می شن رو بسپره به باد و با یه خیال ِ آروم، لحظه هاش رو بگذرونه...
آدمیزاده.... خیلی وقت ها نیاز داره به اینکه یه سینه ، پناه ِ امن ِ هق هق هاش بشه... که با اطمینان ِ تمام سر بذاره روی شونه ی کسی که می دونه همه جوره، هر اتفاقی که بیفته، اون باهاشه و پشتش رو خالی نمی کنه!!... اون وقت دیگه خیالش راحته که هیچی نمی تونه از پا درش بیاره!... قرص و محکم وایمیسته جلوی زندگی و میگه بزن لعنتی.... قد ِ این نیستی که بتونی آرامش ِ من رو آشوب کنی!!
ولی وای... وای به روزی که حس کنی همچین پناهی رو نداری و هیچ وقت هم نداشتی.. اون وقت متزلزل ترین پایه ی عالم میشه پاهای تو... اون وقت آماده ی کوچک ترین ضربه ای که زمین بخوری... اون وقت با یه تلنگر میفتی و درهم می شکنی و هیچ کس هم نیست که به دادت برسه!!...
فرق نمی کنه زن باشی یا مرد ... آدم که باشی ، این عشق و عاشقی ها نیاز ِ تنته ! مثل خوردن، مثل ِ خوابیدن، غذا خوردن، نفس کشیدن... هر کدوم نباشه تو می ریزی به هم!... حالا هی شعار بده بگو به کسی نیاز ندارم... اون تار و پود دلی که داره از هم جدا میشه رو هر روح ِ تنهای درد کشیده ای می فهمه....
میفهمی که چی میگم؟؟؟؟
اره این حس تو بیشتر ماست اما همین که بدستش میاریم عذابش میدیم نه بخاطر اینکه قصد داشته باشیم نه فقط واسه اینکه بدونیم چقد دوستمون داره و چقد عاشقمونه
مرسی خداجون بابت عشقی که تو دلمون کاشتی ازت ممنونم
- ۹۱/۰۶/۱۱