25

امروز مجبور شدم یاهو ببندم دیرم شده بود اساس

تا رسیدم سر کوچه سرویس رسید بعدش تو راه با عزیزم صحبت کردم

بیمارستان رسیدم تا لباس عوض کردم نماز نتونستم بخونم یعنی کسی بجام نموند که نمازمو بخونم یکم که خلوتتر شد سریع رفتم نماز خوندمو برگشتم بعدشم هی وسط کارام به عزیزم اس میدادم الهی فداش شم خیلی خوبه عزیزه تند جوابمو میداد بازم بهم زنگ زد کلی حرف زدیم خستگی اون چندساعتی که پیشش نبودم به کل از تنم بیرون رفت دیگه کلی حرف زدیم حرف زدیم

بعد موقع شیفت تحویل دادن لباسامو عوض کردم همکارم کجا میخوای بری خانم خوشگله؟ کی میخواد بیاد دنبالت گفتم ببین کی میخواد بیاد(بخدا کاری نکرده بودما همش یه مانتو متفادت بود اونم نه تفاوت اونجوری بقول همکارم تو که چادر سرت میکنی فرق نمیکنه اما خیلی خوشگل شدی زد به تخته گفتم مرسی چشات خوشگل میبینه)تو دلم میگفتم کاش جای بابام عزیزم میومد دنبالم (چقد ذوق میکردما)ایشالله قسمت بشه با هم بریم مهمونی و بیرون.

چقد بد بود که باید میرفتم خونه داداشم افطار اونجا دعوت بودیم بابا امد دنبالم رفتیم خونه داداشم رسیدیم اونجا و سفره اماده بود منم نیشستم به جاهای خالی سفره نیگاه میکردم چی میشد عزیزمم همینجاها مینشست اذان گفتند دلم طاقت نیورد نزدیک بود اشکام راه بیفته رفتم بامهتاب سجاده انداختیم و به نماز وایستادم و نماز خوندم اخرشم دستامو بردم بالا گفتم خداجون حرف دلمو میدونی کمکمون کن یهو حس کردم گوشیمه وای نـــــــــــــــــــهعزیـــــــــــــــــــــــــزمه اس داده عزیز جوابشو دادم جانم الان سرنماز یادتو میکردم خدا واقعا راسته میگن دل به دل راه داره جواب داد قبول باشه دلم گرفته و دلم هواتو کرده .الهی فداتشم که دلت پیش منه منم جواب دادم الان افطار کنم ظرفا بشورم زودی میام خونه پیشت

خلاصه اینطوری شدتا ظرفا اینا روشستیم امدیم خونه شد ۱۰شب

لباسامو درنیوردم و سیستممو روشن کردم اه چقد دیر بالا میاد زودباش دلم واسش تنگیده

خلاصه ان شدم و باهم حرف زدیم باز من یکم رو اعصابش رفتم خدا منو ببخشه که عزیزمو ناراحت میکنم

وای بازم موقع رفتن شد

بقیه اش گفتنی نیس حالم گرفته اس