24
اما بازم میدونستم بگم میگه بیشتر کن
خو من دوست ندارم گرد و قلمبه بشم
اخرشم گفت ببخش نمیخواد
بعدشم یکم حرف زدیم باز وقت رفتنش شد اه از این رفتن هیچوقت خوشم نیومده و نمیاد همش خاطره های بد یادم میاره
اخرشم بابای و رفت
دیشب حوصله نوشتنو نداشتم و کارام مونده بود لباسامو نشسته بودم هنو رفتم اونا رو شستم و زود برگشتم که منتظر بودم که عزیزم
الانم از بیرون امدم رفتم سونوگرافی بازم یه خبر خوب دیگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه لباسمو عوض نکردم امدم یاهو ببینم هست یانه چون جواب اسو نداد هنور اما هنو مغازه نیومده بود و امدم اینجا بنویسم
خدا جونم ممنونتم
+روزه گرفتم بدون سحری
نامردا منو بیدار نمیکنین
منم رفتم سونو دیدم دیگه هیچی نیس خوشحالـــــــــــــــــــــــــــــــــم و روزمو باز نکردم و میخوام امشب افطار برم پیش داداشم
+یه خبر دیگه امشب کمتر پیش عزیزمم کاش امشبم عزیزم پیشم بود
+یه خبر دیگه که فرداشب عمه اینا دعوتمون کردن(آفتاب از کجا درآمده خدا میدونه)بازم کمتر پیش عزیزمم
وای خدا باهاش حرف میزنم اینگار دنیا رو دارم
خداجــــــــــــــــــــــــونم ممنونم از عشقی که بهم دادی
برم وضو بگیرم تا عزیزم ان بشه معطل نشه
خدا این روزاو از ما نگیر
- ۹۱/۰۵/۱۲